کارگاه، شجران میخواند: بی تو به سر نمیشود...
یه ولع و حرص شدیدی پیدا کردم نسبت به گوش دادن به آهنگ سنتی. نمیدونمم چرا. بقول ابتهاج «غم و غصه تاریخ این مردم رو همراه خودش داره این موسیقی». ژرفه، عمیقه. چیزی توش هست که منو مث یه کاغذ توی خودم مچاله میکنه. لذیذه... بگذریم
-
باز این حقوق ما داستان شد این ماه هم. دیگه به فرهادم هیچی نمیگن. واقعا بهش میگم انگار غصه میخوره، ناراحت میشه. چه کاریه خب... این بار الکی به بچه های مالی یه عدد بزرگتر از دریافتیمو گفتم و بازم تو محاسباتشون رسیدن به این عدد :) ینی سوای اینکه شما چقدر گرفتی تحت هر شرایطی اگه اعتراض بکنی اون عددی که میگی درسته. خندیدم بهشون اومدم بیرون. البته نفهمیدن چی شده. عوضیای ابله
-
آن منی، کجا روی... بی تو به سر نمیشود
-
این هفته که انجمن نرفتم زهرا رفته بود:) جالب انگیزه کلا. اون سری چی بود اسمش... یادم نیست، دختر فهیمه میگفت بعضیا برای تفریح میان انجمن. شعر براشون مهم نیست. البته راست میگه و واقعا بعضیا میان یه دوری بزنن و برن. هر چند که شعر برای کسی مهم باشه یا نباشه، خود این موضوع هم مهم نیست. ولی خب. درست میگفت و موافقش بودم
-
اون شعره رو برای فرمانی خوندم و تکلیفمو باهاش مشخص کردم:) از هفته بعدی حملاتم بهش شروع میشه. اونی که درباره ابتهاج گفت رو بی جواب نمیذارم. خون میارم اینو من:) خط قرمز من بود:)
-
هوا سرد شده. تازه دستامو شستم و دستام یخ کرده. بدنم گرمه و آتیشی. دکمه ها رو که میخوام فشار بدم چون دستم سرده انگار که کنترل نداشته باشم روشون، یه وقتایی محکم صدا میده. غلط املاییام زیاد شده. (اینا رو مینویسم که این لحظه ها قشنگ یادم بمونه.)
-
با من صنما، دل دل دل یک دله کن! (همونی که همایون با اون یبک عجیب و جذاب خونده، پدر تو این کنسرت بی تو به سر نمیشود با یه تنظیم سنتی خونده)
-
اینام دارم مرخصیاشونو آخر هفته میرن و این موضوع داستان شده برا من. یه هفته باید مرخصیامو جابجا کنم که منم بتونم بصورت ضربدری آخر هفته ها برم. البته یه موضوع دیگه میمونه و اونم اینه که دیگه جمعه های عشق و حال این وسط از دست میره. حالا یه حرکتی واسه اونم میشه زد. باید سیال تر برم مرخصی.
از این جهت که نمیتونم مستمر تو وبلاگ بنویسم ناراحتم. از اینکه مطالعم کم و ناپیوسته شده ناراحتم. از یه عالمه چیز دیگه هم ایضاً.
-
نمیدونم چی شده باز بابام هی میاد دختر معرفی میکنه و هی سعی میکنه توپو بندازه تو زمین مامان و من که خودتون میدونین دیگه. الان اصلاً وجود من یه چالشی شده برا بقیه. چرا خرج میکنه تو خونه؟ چرا براش دختر پیدا نمیکنی؟ چرا نمیذاری ازدواج کنه؟ چرا بهش کار میگین؟ چرا فلان... بابا زندگیتونو بکنین بذارین من به درد خودم یه گوشه بیوفتم بلکه بمیرم. خدایا میدونی که چقدر حال ندارم دیگه؟ میبینیشون؟
آخ یادش افتادم اون وقتایی که میگفت خیلی حال ندارم. زبان خرابه ولی حس و حال و مزه کلام خیلی قشنگه. خدا بیامرزت:(
-
خیلی چیز برای خوندن و کار برای یاد گرفتن دارم مثل همیشه. خیلی دوست دارم بشینم پیش این داداش و خواهرم، بهشون بگم تو رو خدا هر کاری میخواین بکنین. هر کاری لازمه بکنین. عشق کنین با زندگیتون. فلان... نمیشه که. متاسفانه ازم بر نمیاد فرهنگ غلط و تربیت نه چندان منعطفی که داریم و دارم رو تغییر بدم. دارم زورامو میزنم البته.
-
فهمیدم به مطالعات علوم اجتماعی شدیدا علاقه دارم. جاشو با موسیقی عوض کردم. اونو حالشو نداشتم برم دنبالش، ولی این راحت تر و دم دستی تره. شد ادبیات، سینما، علوم اجتماعی. عشق است بابا...
بالاخره پیر پرنیان اندیشو تموم کردم و یجورایی وقت آزاد زیادی دارم برای خوندن چیزای دیگه. دوتا کتاب خونه شروع کردم تو تایمای مختلف میخونم. یکی دوتا هم سر کار دارم. خوبه سرم گرمه. کاش زودتر microsoft to do رو پیدا میکردم. خیلی منظم تر شدم اصلا. حالا شاید اصلا کاربردش اینم بوده باشه ولی خب...
-
به به چه کمانچهای میزنه... اگه اون آهنگ سنتی گوش نده چی؟:( باید تو جلسات آشنایی بپرسم ازش فک کنم. نمیتونم گوش ندم به این چیزا من. متاسفانه سلیقه موسیقیایی و انعطاف سلیقه موسیقیایی لازم رو ندارین. ما به درد هم نمیخوریم. خواهشاً جهت حفظ حیثیت و آبروی خودتون، خودتون برین جواب منفی بدین. ممنون :)
-
پاهامم یخ کرده. نفسم که میکشم دماغم میسوزه بخاطر خشکی و سردی هوا. کمرم هم درد میکنه که این بخاطر صندلیه دیگه. آخ راستی امروز سرویس نداریم... برم مرتضی رو پیدا کنم هماهنگیای لازم رو بعمل بیاریم:) نمونم...
به درک، موندم زودتر میرم با سعید اصلاً. اضافه کار آدمیزادی که نمیدن، عنبرنسا سردر کارگاهشون اصلاً. اینم جالبه ها، میری عطاری پول میدی گوه میخری! چقد این آدمیزاد پوچ و پوشالیه :))
-
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود
با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیآرم جفا کار از فغانم میرود
البته مصراع گنجور نوشته آهسته رو، ولی منم حسم اینه که آهسته ران باید بوده باشه. حالا بازم مصححین اینوری رو نمشناسم و ادله شونو نمیدونم. ران قشنگ تره بنظرم... حالا. رفتم یکی دوتا بیتشو بل کنم دیدم یه دست تر از این حرفاست... خوبه خلاصه...
-
قسمت آخر فصل 2 سرگذشت ندیمه رو ببینم. خیلی سریال بینظیریه. خیلی...
منم دارم میبینم سرگذشت ندیمه رو :)
اصولا گمون میکردم کتاب از فیلم گویا تره، ولی در باب این فیلم به نظرم قضیه فرق میکنه، همراه شدن صدا و تصویر اون رو گویا تر کرده و جدا بی نظیره :) دلم میخواد خانوم مارگارت اتوود رو بگیرم یک عالمه ببوسم و مراتب تشکرمو برای ذهن خلاق و عمیقشون، سمتشون روانه کنم :)
.
حس میکنم صدای روحم شبیه نای دل کمانچه است:) شبیه یه معجزه است.