کارگاه، رفتم خونه و برگشتم
دست از پا درازتر!
عبارتی که وقتی آدم به هدفش نمیرسه یا به قولی ضایع میشه استفاده میشه. یجور ضربالمثله. قشنگه. اول اینکه به لحاظ تصویری آدمی که ضایه بشه اینطوری میشه که سر پایین، بدن افتاده و همینجوری که انگار مرده داره راه میره، راه میره. تو این وضعیت واقعا اگه نگاه کنی بنظرت میاد دستای افتاده اون آدم بلندتر شده.
اما از طرف دیگه بحث نیازمندی و دست دراز کردن هم اینجا هست. خب واقعا پای آدم بلندتره یا دست؟ (نمیدونم. تو اینترنت چیزی پیدا نکردم به سرعت. واسه خودمم وجب زدم تقریبا اندازه هم بود. در نتیجه نمیتونم اینو وارد بحث بکنم::) ) احتمالا پا چون اینجا میگن دست از پا درازتره، یعنی شاید در حالت معمول برعکسش درسته دیگه. از اون طرف داریم که دست نیاز بلند کردن. دست به سمت چیزی کشیدن و دست دراز کردن. از این چیزا... دست دراز میکنی چیزی رو برداری. ناشی از نیازه، خواستنه... حالا وقتی میری یه جایی که یه چیزی رو بگیری یا مثلا یه وامی درخواست بدی چی میشه؟ وقتی نشه اینجوریه که دستت دیگه بهش نمیرسه و همینجوری نیاز به دستت میمونه، ولی پای برگشتن هم نداری از شدت ضایع شدن و ناراحتی و اینا. فلذا دست گرفتنت و حسرتت همینجوری بلند میمونه و پای اومدنت کوتاه میشه. در نیتجه دست از پا درازتر میشه.
بعد چندین و چند روز جمعاوری مدارک و صبر کردن برای یه تایم مناسب جهت مرخصی رفتن برای انجام کار اداری چی شد؟ هیچی. ثبت نام دیروز تموم شده. البته توقع دیگهای هم نبود از اسطوره بدشانسی در ایران معاصر :) بخوام بدشانسی و بدبختیای این مدلیمو بنویسم صد جلد کتاب میشه. ینی واااقعا دیروز تموم شد؟ ناموسا؟ همین ینی؟ بله:) دست از پا درازتر از پلیس+10 اومدم سمت میدون سعدی که سوار شم برگردم سر کار. واقعا دست از پا درازتر. همینجوری راه میرفتم یواش یواش و تعجب میکردم و به مسخره بودن شانسم میخندیدم و به حکمت خدا تعجب میورزیدم:)
-
داشتم همینجوری پیش خودم میگفتم خدایا چرا ینی؟ حالا نمیخواست وامو بگیرم که، لااقل درخواستو میدادم دلم نمیسوخت... همینجوری هی پیش خودم میگفتم خدایا یعنی منظورت چیه؟ داستان چیه؟ چرا؟؟
بعد یهو پیش خودم گفتم منظورت چیه ینی چی؟ مگه کل دنیا فقط تو یه نفری که خدا ابر و باد و مه و خورشید و فلکو به کار بگیره که به تو منظور برسونه؟ کی هستی که اصن بخواد با تو کاری داشته باشه خدات؟ دیدم راست میگه؛ راست میگم ینی:)
عجیبه ما آدما گاهی اوقات واسه اینکه مثلا خودمونو قانع کنیم و راضی کنیم و اینا الکی دنبال حکمتیم. دنبال دلیلیم. دنبال منظوریم. در صورتی که بابا شل کن، همه چی سر جاشه و اصلا کسی با تو کاری نداره که فک میکنی الان باید ببینی منظور بقیه چی بوده! مثلا انگار یه زنی باشی که برای اولین بار یخورده موهاتو ریخته باشی بیرون و اومده باشی تو خیابون. هر کی بوق میزنه با خودت میگی با من بود؟ منظورش چی بود؟ این که زن و بچشم تو ماشین بودن. خب اون پسر جوونه میخواست اذیت کنه. اون پیر مرده میخواست صیغم کنه. اونی که با زن و بچش بود میخواست برگردم قبافمو ببینه. اون... نه به قرعان هیچ کدوم با تو کار نداشتن. اصن هیچکدومشون برا تو بوق نمیزدن که منگل! حساب کار ما آدماست. خیلی خودمونو جدی گرفتیم. بابا کی واسه ما بوق میزنه آخه؟ تامل برانگیزه... باید کمتر خودمو جدی بگیرم. خیلی کمتر
-
هیچی اومدم اینو بنویسم که یادم بمونه کی بود ضایع شدم:)
-
بعد زنگ زدم به رضا یخورده باهاش صحبت کردم حال و احوال کردم. خوب بود. مردونه حرف میزد. من هنوز بچگونه صحبت میکنم:) رضا ولی بزرگ شده، البته قبل عروسیشم همین بود، ولی الان خب دلیل داره لااقل. ماشالا...
بعد همینجوری نشسته بودم صحبت میکردم اون یکی محمدرضا اومد. چقدر کثیف شده مرد... یه دختر نبود جلوش ترمز نکنه و مق بز نگاش نکنه. علاوه بر اینکه حیثیت و آبرو برا من نذاشت، در تعجبم از خودش. چرا اینجورین ملت؟ الان ینی من املم، این خوبه؟
آخرم که داشتیم خداحافظی میکردیم گفت «ولی بنظرم قبل ازدواج تو هم یه کاری بکن دلت نسوزه. دعوت به گناه و اشتباهت نمیکنما، ولی یه کاری کن!» بله، دقیقا همینقدر ابلهانه. یه کاری کن دلت نسوزه... چقدر خر شده بود. چقدر خر...
-
شب یه زنگ به حمید میزنم. الان پیام میدم اصلا، فحشو شروع میکنم. هر جور شده باید امشب صحبت کنم باهاش چند ساعتی درد دل کنیم. غلط کرده برای صدمین بار که فک میکنه من ولش میکنم. حتی اگه نخواد رفیقشم.
ما را همه شب نمیبرد خواب
ای خفته روزگار دریاب
سعدی نتوان به هیچ کشتن
اِلّا به فراق روی احباب