;hv'hi، خوابی یا گاوی!؟
وقتی «کارگاه» فارسی رو با کیبورد انگلیسی بنویسی میشه ;hv'hi! خودش یه زبان رمزیای میشه دیگه. مثلا وقتی روت نمیشه تو روی طرف حرف بزنی، بری بگی: fhfh di onh n,sjj nhvl ;ehtj! بعد بره بشینه رمز گشایی کنه ببینه چی گفتی! یا مثلا یه اپلیکیشن آنلاین هم میشه ساخت که بری متن چرت و پرتو توش کپی کنی، بعد برات تبدیلش کنه که بشه راحت بخونیش! باحال میشه. کلا خل بازی باحاله!
-
یاسر با یکی از رانندههای قدیمی دعوا کرده انگار. امروز معین اومد با جفتشون صحبت کرد. گفت گردن خودتونه من نمیدونم. تصمیم با مسئول! راننده هم کوتاه نیومد و نتیجه چی شد؟ احتمالا چند دیقه دیگه برگشو میاره امضا کنم. آدم بدی نبود خدایی، من بدی ندیدم ازش. انسان... حالا شروع دعوا چی بوده؟ یاسر بعد اینکه ماشین طرف خراب شده زنگ زده بهش؛ گفته خوابی؟؟ اونم فک کرده گفته گاوی؟ و فحشها از همینجا شروع میشه و تا دعوای یقهبهیقه و... هم پیش میره! سریسلی؟؟ آره. همینقدر مسخره است جنگ و دعواهای ما آدما! یاد اون کلیپه افتادم که باباها تو مدرسه بچشون دعوا کردن و یکیشون کشته شد! چرا!؟ چون مثلا بچه اون مدادرنگی بچه منو شکونده بوده! اشرف مخلوقات... واقعا وقتی جبرئیل داشته این مسئله رو از اونور میاورده اینور چی پیش خودش فکر میکرده؟! خدا شوخی نکرده باهامون یعنی؟! نمیدونم...
-
روزمره نمیخوام بنویسم. فقط یه چیزی!
چند شب پیش با محسن و عارف قرار گذاشتیم پیاده روی رو شروع کنیم. میانگین قدمون 175، میانگین وزنمون 100 :) سه تا پاندا واقعا:) بعد از سه شب پیاده روی تو هوای سرد و شرایط سخت، وضعیت من الان اینجوریه که دوتا انگشت کوچیکه پام آبله زده. از کمر درد نمیتونم صاف وایستم. مچ پای چپم انگار که در رفته باشه درد میکنه. و همه اینا فقط و فقط عوارض راه رفتن خالیه! در این حد زندگی رو شل گرفته بودم و ضرر زده بودم به خودم. بهتر بود بجای گرفته بودم همون گرفتم رو مینوشتم! چون خیلی هم ماضی بعید نیست، همین حالا هم گرفتم... گرفتهام، ماضی استمراری!
امیدوارم این روزا بگذره و موفق بشم به وزن یه آدم عادی برسم هرچند خیلی اضافه دارم واقعا! ولی خب، بدن بدی ندارم شکر خدا! میدونم همراهی میکنه باهام
و اما
-
علی قاشقو گذاشته کنار و دبه رو برداشته! (یعنی فقط میخوام من یکی برم اومریکا... میگم ترام تو داری گوح میخوری... تورام...) روز به روز یا بهتر بگم شب به شب وقیحتر میشه، بیادبتر میشه و من تحملم کمتر. تحمل در برابر جواب متقابل!
دیشب به احسان میگفتم که این برنامه خیلی وقته داره رخ میده. من اصلا گوش نمیدم چی میگه که بخوام جواب بدم یا نه! (حتی معتقدم یکی از دلایلی هم که رفتارش داره روز به روز بدتر میشه این بی توجهی منه! عمیقا باور دارم بزرگترین ضربه رو به آدم بیتوجهی میزنه، بزرگترین فحش بیتوجهیه) و میگفتم این حرفایی که روز به روز میزنه و توهینایی که میکنه و میخنده رو من هیچ وقت جواب ندادم و تا جایی هم که بتونم جواب نمیدم، چون نهایتا میشم یه بیشعوری مثل خودش! واقعیت اینه که این بشر برای من کاملا تعبیر کسیه که جن و انس از زبونش در امان نیستن! من بلد نیستم جوابشو بدم؟ به عامون قسم اینو یه دستی میشورم میذارم کنار:) ولی خب هی میخوام احترام سنشو نگه دارم. نمیفهمه که! اگه کل دوستا و فامیل نگن حاضرجوابترینم، ولی قطعا میگن که از کسی نمیخورم! (مث همه ایرانیا، این گنده گوزی من از کسی نمیخورم رو منم دارم انجام میدم الان:) ) خلاصه که این قصه هم داره به پایان خودش نزدیک میشه و کمکم میره به سمتی که دیگه بیخیال سرویسش و کار بشم و تموم! و خوشحالم که هرچی غیبت کردم پشتش، تو پنج دیقه صحبت کردن باهاش جبران میکنه. در نتیجه اون دنیا از بابت این آدم خیالم راحته که منو جایی نگه نمیداره:)
ولش کن... خونمو الکی کثیف کردم...
-
خونم که نمیگیرن ازمون دیگه، باید برم حجامت کنم!
-
دارم فیلم بچه رزماری رو میبینم! لیستی که نوشتم توی todo رو دارم پیش میبرم. به امید روزی که فیلمای ندیده تموم بشن!
-
و اما غیر روزمرگیم! راضیم. از خودم راضیم! یکی دو شب پیش بود. نمیدونم شایدم صبح بود.
داشتم به این فکر میکردم که من کلی ایراد توی بقیه آدما میبینم. سعی میکنم بهشون تذکر بدم جوری که ناراحت نشن. جوری که بهتر کنن خودشونو. میگم ببین سر قضایای کوچیک خودتو ناراحت نکن. میگم ببین اگه اذیتت میکنه کسی، بیخیالش شو. میگم گریه برای چشمات ضرر داره، سرتم درد میگیره، نکن این کارا رو با خودت. میبینم و نصیحتمو با دلسوزی قاطی میکنم و به خورد طرف میدم. حالا یا قبول میکنه یا نه. ولی برای من خوبیش اینه که ایرادای دیگرانو میبینم و اگه داشته باشم سعی میکنم برطرفش کنم، اگرم نه که خب چه بهتر. جمعبندیم اینه که شاید پول زیادی جمع نکرده باشم. شاید موفقیت آنچنانی نداشته باشم. ولی نمیدونم چرا اینهمه از خودم متنفر بودم همیشه! در صورتی که من به لحاظ باورها، رفتار و شخصیت دقیقاً خودمو جوری ساختم که میخواستم! دقیقا همونیام که دوست دارم باشم! و باید به خودم افتخار کنم!
باید افتخار کنم به آزاداندیش بودنم. به مسئلهدار بودنم (یعنی دردمندی، موضوع برای حل کردن داشتن) به اهل فکر کردن بودنم (نوشتم متفکر دیدم دیگه زر زیادیه:) ). آزاری که به کسی نمیرسونم. دنبال یادگیری که هستم. اهل تعامل و گفتگو که هستم! بابا الاغ از چی خودت بدت میاد؟ چی میخواستی باشی که نیستی؟ آره خلاصه که نمیدونم انتقام چی رو میخواستم از خودم بگیرم. ولی من نه از سر اجبار، که از روی منطق باید خودم رو دوست داشته باشم! غیر منطقی این بود که از خودم بدم میومد، ولی نمیدونم از چی خودم و چرا! به هر روی... حالا طور دیگهای خودم رو میبینم!
-
بهمنی میخونم و از حرف پست قلبیم عقبنشینی میکنم. تا حدودی! گفتم توی غزل خیلی موفقتره تا سپید. ولی اینجوری بود تو ذهنم که سپیداش چرته. ولی خب نه! هنوزم غزلش بهتره ولی سپیدشم بد نیست. شاعر اهل تفکری هم هست. و شاید اونقدری هم که فکر میکردم از بهمنی و افکارش عبور نکرده باشم! بله...
خلاصه ات که میکنم
گربهای میشوی رها شده بر دیوارهای بلند
که هول افتادن لاغرت میکند!
...
هول افتادن لاغرت میکند... قشنگ نیست؟ میگذرم مث گذشتن اسلایس اول پیتزا، از هفتا دوست دیگش :)
-
شجریان، پرواز همای، محسن نامجو و چند نفر دیگه خوندنش! کی نوشته!؟ (همین الان تحقیق کردم و دیدم) داستان داره! آخرش میگم!
گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
از پی دیدن رخت همچو صبا فتادهام
خانه به خانه، در به در، کوچه به کوچه، کو به کو
میرود از فراق تو خون دل از دو دیدهام
دجله به دجله، یم به یم، چشمه به چشمه، جو به جو
مهر تو را دل حزین بافته بر قماش جان
رشته به رشته، نخ به نخ، تار به تار، پو به پو
در دل خویش طاهره، گشت و ندید جز تو را
صفحه به صفحه، لا به لا، پرده به پرده، تو به تو
*
سوز و ساز عاشقان دردمند
شورهای تازه در جانم فکند
مشکلات کهنه سر بیرون زدند
باز بر اندیشهام شبخون زدند
قلزم فکرم سراپا اضطراب
ساحلش از زور طوفانی خراب
گفت رومی «وقت را از کف مده
ای که میخواهی گشوده هر گره
چند در افکار خود باشی اسیر
این قیامت را برون ریز از ضمیر»
این شعرو که سرچ کنی تو یه مجموعهای از اقبال لاهوری میاد. هرچند خیلی حرف مستند و قابل دفاعی نیست اما میشه به شکل قابل دفاع هم به این نتیجه رسید که اقبال این شعر رو معروف کرده و سر زبون انداخته. حتما خیلی موثر بوده! ولی کی نوشتش؟ اقبال؟ خیر! یه تضمین کامله این شعر. ستاره گذاشم، از ستاره به بعد رو اقبال گفته و قبلش رو تضمین کرده! حالا کی گفته؟
مشهوره که زنی به لقب طاهره قرهالعین (در زمان قاجار) نوشته اینو. خیلی آدم داستان دار و عجیب غریبیه و ویکیپدیای مفصلی داره که کی حوصله داره بخونه؟! ولی جالب بود. زن مجتهدی بوده، از طرفداران و بزرگای باب و بابیه! و نهایتا طبق چیزی که توی ویکی هست، اولین زنی در ایرانه که به جرم فساد در زمین خدا کشته شده! در نتیجه آدم مهمیه یجورایی! حالا چرا مشهوره؟ چون قطعی نیست که طاهره گفته باشه. همون توی ویکیپدیا نوشته که پای یه میرزا طاهر نامی و همچنین یه طاهر کاشی نامی هم این وسط هست! داستان جالبیه. شعره توی هر سه تنظیمی که نوشتم جذاب و شنیدنیه! زبانش قشنگه. دلنشینه...
من دوست دارم فکر کنم شعر مال همون طاهره است و دوتا آدم دیگهای که اسمشون آورده شده، اینقدر بیهنر نبوده باشن که از طاهره نوشتن، قصد طاهر کرده باشن! به هر ترتیب داستان جالبی داشت و چیز جدید یاد گرفتم!
در دوره راهنمایی نهایت ابتکار عملم این بود که ته انشا بجای اینکه همونطوری که همه مینویسن پایان به شکلی بدیع:) مینوشتم تمام شد. و بله... تمام شد:)
-
پرانتز باز: یسری چیزای وبلاگنویسی رو متوجه نمیشم! مثلا پست رمز دار بذاری بعد بگی رمز خواستین بگین! اولا که فایدش چیه؟ ینی چرا؟ ثانیا که حتماً چیز خصوصیایه که رمز گذاشتین دیگه. پس چه دلیلی داره الکی احساس صمیمیت کنیم و رمز بخوایم؟ زشته! آدم خجالت میکشه... درسته ما فضولیم ولی خب خلاصه... :پرانتز بسته