کارگاه، سرده، شکم و سرم سنگینه
امروز صبحونه باز دندونریزو خوردم. صبحانه گرم خیلی خوبه کلا. ولی خب چون غذای سنگینیه یخورده سر آدم گیج میره انگار... حالا
-
طی (شک کردم رفتم سرچ کردم. فک کنم باید با این ت نوشت. ولی خب چیزی گیرم نیومد در کل. از کجا اومده این کلمه؟ آخرشم نفهمیدم. با همین فرمون میریم جلو پس، ولش کن)
دیروز میخواستم برم آشپزخونه چایی بگیرم، دیدم تازه طی کشیده همه راهرو خیسه. هیچی دیگه. اتفاقا اون ته راهرو بود و منو دید، گفتم ولش کن بعدا میام. حیفه دیگه طرف کلی زحمت میکشه مثلاً تمیز کنه، بعد یه بیملاحظه بیاد گند بزنه به زحمتاش. خوب شد دید بنظرم و فهمید که این موضوع مهمه برام.
-
همین الآن باز داشت صدای معین میومد که داشت به عیسی برای صبحونه گیر میداد. اینو بده، چرا اینو اینجوری میدی، چرا فلان میکنی! پستی و حقارتش در حد یه مدیر رده بالای حکومتیه واقعا! یه پنیر میدن اندازه دوتا لقمه، یه حلوا برند متفرقه چرت و پرت آشغال که خر هم نمیخوره. بعد اگه کسی بجای حلوا پنیر بخواد، دستور رییس کارگاهه که نداریم، شرایط ما اینه! خدایا، مطمئنی مشکل نرمافزاری نبوده و جای حیوان و انسان قاطی نشده در بعضی موارد؟! آدم اینقدر پست و حقیر و کثیف داریم؟ اونم که از صحبتش برا سرویس!
تاره امروز دیدم ماشینشو داده مهران براش بشوره. دستور مستقیم رییس، ماشین شستن تو کارگاه ممنوعه! بعد خودش تو این هوا یکیو میگه ماشینشو بشوره براش. چرا؟ چون همه برده طرفن! آدم عوضی لااقل گرما سرما حالیت باشه! بعدشم حرف من اینه که قانون وقتی خوبه و اصلا وقتی قانونه که خود قانون گذار بهش عمل کنه! تو که هر روز نیمرو میخوری و آشغال میکنی تو معده بقیه غلط میکنی حرف زورم میزنی که همینه و دیگه نداریم. تو که ماشین میشوری خودت بیجا میکنی که میگی ماشین شستن ممنوعه! آدم حسابت نمیکنم. آدم حسابت نمیکنم...
-
پیش پریشب داشتیم از خونه دایی برمیگشتیم مامانم توراه گفت دایی حسین بابات پریروز خونه بوده. گفته چقدر پس انداز داره پسرت؟ جیکارا میکنه... خب از اونجایی که میخواد ماشینشو بفروشه به بابا برای من، اینا رو پرسیده فک کنم که بدونه یچیزاییو. مامان میگفت بهش گفتم پس انداز که نمیدونم، خیلی ول خرجه و ... . همینجوری الکی با وجود اینکه نصفشم ندارم گفتم بابا من 60 میلیون پول تو حسابمه، پس انداز چی دیگه، خیلی هم دارم. (اینجا توی کوچه بودیم و جلوی تیر چوبی، داشتم دنده عقب میگرفتم که ماشینو ببرم رو پل) برگشت گفت، آره با همین شصت میلیون هم میخوای ماشین بخری هم خونه بخری، هم زن بگیری و همه کار بکنی. دلم شکست، خیلیم شکست. به روی خودم نیاوردم. به شوخی گفتم خونه که نمیشه، کی متونه خونه بخره که من بتونم. ولی خب... یعنی چی آخه! من چیکار کنم؟ چیکار میتونم بکنم؟ روزی 12 ساعت کار کردن کمه؟ من مقصرم که خرج اینقدر زیاده که جمع نمیشه؟ من مقصرم که حقوقم جوریه که هرچی رو هم میذارم اندازه ماشین خریدن نیست؟ تو که اینو میگی از بقیه چه توقعیه؟ کدوم جوونی تو سن و سال من با پول خودش خونه خریده و ماشین خریده که من دومیش باشم؟ حس کردم دست دست کردنش واسه تحقیقات اون دختره هم واسه همینه. واسه اینه که فکر میکنه باید خیلی بیشتر از اینی که دارم داشته باشم. نمیتونم زندگی بچرخونم. خیلی چیزا... واقعا بهم برخورد.
پریشب نشستم همه حقوقامو و خرجامو و موجودیمو لیست کردم که ببینم کجا ول خرجی کردم. چیزی دستگیرم نشد. کلی خرجای متفرقه هم کرده بودم و احتمال موجودیم بیشترم بود از اونی که باید! تو دل خودم خوشحال شدم و پیش خودم گفتم انگار برکت کرده پولم، خوبه بابا. بعدم لیستو دادم بهش که ببین تو که میگی من ولخرجم ببین کدوم اینا ولخرجی بوده؟ گفت همش... همش یه گوشی بود، یه ساعت، یه دست لباس عید، یسری جزوه و کتاب! کتاب خریدن از نظرش ولخرجیه. بیشتر از همه. دیگه برام مهم نبود نظرش، چون بهش ثابت کرده بودم ولخرجی نکردم. همون شب جلوی در پیش خود گفتم دیگه هیچ حرفی از ازدواج نمیزنم باهاشون. مطلقا هیچی. دنبالم هم نکرده کسی که زودتر ازدواج کنم، یسری مسائل فردی و شخصی درون خودم هست که اونم به کسی جز خودم ارتباط نداره، پس نمیشه از کسی دیگهای هم توضیع داشت. باز مثل قدیما بصورت جدیتر به مستقل شدن فکر کردم. خیلی تو شهرای کوچیک رایج نیست ولی درست ترین کاره بنظرم. نه پول دارم بدم برای سرویس، نه دیگه حوصله علیو دارم. نه حوصله اینو دارم که توضیح بدم دارم درست زندگی میکنم و حواسم هست به زندگیم. نه حوصله دارم تنهاییمو برای کسی شرح بدم، نه میتونم... ببینم ماشین چی میشه اول. بعدش در اسرع وقت یه زیر زمینی چیزی اجاره میکنم و خلاص. هم اونا رو راحت میکنم هم خودمو. فرش اضافی که خونه هست. شیش ماه اول یه پنکه میخوام. شیش ماه دوم یه بخاری. که این دوتا هم میتونم بخرم. خودم باشم و کتاب باشه و تنهایی!
-
نفهمیدم از کی آهنگو قط کرده بودم! یه گلچین سیاوش یجا دانلود کردم از یه سایتی! دمشون گرم واقعا، کی حال داره یکی یکی بگرده آهنگ دانلود کنه خب؟ میخونه:
آخه من هیچی ندارمم که نثار تو کنم
تا فدای چشای مثل بهار تو کنم
-
خسته شدم... شعر بنویسم برم
آها... دوتا کتابی که خیلی دوست دارم بخرم الان. یکی حافظ به سعی سایه است(که لامصب خیلی گرونه ولی باااید بخرمش.) یکی هم غزلیات صائبه که این دو جلده ولی یک سوم اونم نیست! اینا رو باید بگیرم بخونم. حالا یه شعر دیگه از صائب که اصن عشق است 🙄😥
سوز عاشق کم نگردد از فرو رفتن در آب
این شرر چون دیده ماهی بود روشن در آب
نیست امید رهایی زین سپهر آبگون
حلقه دام است اگر پیدا شود روزن در آب
چون حباب از سر دهد سامان کلاه خویش را
هرکه را باشد هوای محو گردیدن در آب
بر کف دریا بود موج خطر باد مراد
بر سبکباران بود آسان سفر کردن در آب
از شتاب عمر بی شیرازه شد اجزای جسم
چون تواند جمع کردن خویش را روغن در آب؟
در تجرد رشته واری بند دست و پا شود
بر شناور کوه آهن می شود، سوزن در آب
از ملامت می پرستان ترک مستی کی کنند؟
نیست طوفان ماهیان را مانع از خفتن در آب
تلخی مرگ است شکر، مور شهد افتاده را
نیست ماهی را حیاتی بهتر از مردن در آب
کوته اندیشی است پیش پای طوفان همچو موج
هر نفس بر خود بساط تازه ای چیدن در آب
نیست پروای علایق واصلان عشق را
خار نتواند گرفتن موج را دامن در آب
کی شود با یکدگر مژگان عاشق آشنا؟
نیست نبض موج را امکان آسودن در آب