خونه، یلدای طولانی تمام شد...
تازه رسیدیم و مامان ناراحت شده ازم! ببخشید خب! ولی همون حرفا رو اگه آروم هم بزنی ما میریم پیگیری میکنیم. حالا یه بوی دودی میاد دیگه! باز ما اومدیم این خونه. دارم خفه میشم. چرا نمیرین نگاه کنین ببینین از کجاعه... باز بعدا میگی من چیزی نگفتمو فلان و... بد مبگی دیگه. هییع
-
رفتیم محسن یه پاپکو کلاسوری بگیره. منم به سرم زده بود که بگیرم یکی داشته باشم برای نوشتن. ولی حقیقتا دویست تومن ارزششو نداشت! خیلی گرونه هااا! اینم شد از اون آرزوهایی که هیچ وقت بهش نرسیدم! رفت پیش واکمن آقای مهدوی!
-
امروز اصغر از کربلا اومده بودو شیرینی آورده بود. بابای مرتضی هم دیشب فوت شده بود. یه روز خیلی قر و قاطی ای رو شروع کردم! بعدشم که خب کار نداشتیم، دو وعده خوابیدم. گزارش ماشین آلاتم که خانوم ف زده بود راخت شدم. فردا باید برم صورتجلساتی که احمد صحیح کرده رو اصلاح کنم و ادامه داستان.
-
آخ چقدر دلم دوست داشتن میخواد!
-
یلدای خوبی بود، ولی کاش مریض نبودم. امشب فهمیدم فرهاد کلا به مریضی میگه سرما خوردن! هی به شوخی میگفت از کی سرما گرفتی؟ ولی خب سرما رو که نمیگیرن کهههه، ویروسو میگیرن برادر من. حالا مهم هم نیتست اصلا، معلومم نیست. ولی به خودش گرفته که انگار ازش گرفتم. حالا از تو نمیگرفتم میرفتم خودم یجا دیگه مریض میشدم، تازه به فرض اینکه از تو گرفته باشم!
کلی خوردیم خلاصه! اشتباه کردم شام زیاد خوردم دیگه نتونستم هله هوله بخورم! این بد شد!
تقریبا همه هم به هیکل فلمی و قشنگم ایراد میگرفتن! فقط عاطفه داشت میگفت ولی خیلی گرده شکمش (و به نکته مثبت و صحیحی اشاره میکرد) و بقیه میگفتن خاک تو سرت با این هیکلت که مث خرسی. حالا شاید لاغر شدم تا بعد!
-
همسایه هم که همون شب یلدا تصادف کرد و مرد. پسر کوچولوش هست هنوز انگار. اون نگاه تخس و شرورش با اون دوچرخه نیم وجبیش... همه به فاک رفت بخاطر خریت پدر! مرد حسابی، خدا رحمتت کنه، ولی حیف این زندگی نبود؟ یواشتر خب! میترسم... میترسم که خدا نعمت خوشبختی رو بده، ولی امکان لذت بردن ازش رو نداشته باشم... خرابش کنم... نمیدونم، بازم عمرو خودش داده و خودش میگیره. چمیدونم...
-
خلاصه که مرگ و میر زیاد شده و زندگی طبق روال در حال انجامه. امیرحسین سوالات فلسفی میپرسید. مرگ چیه؟ زندگی چیه؟ فلان ... منم کلی به این چیزا فکر کرده بودم. کلی تفت دادم براش. تو کامنت کانالشم بود. نمیدونم دیگه کی دید، کی شنید، کی چی فکر میکنه... پیش خودم میگم حتما شیوا اینا رو میبینه میگه بیا رفیقای مزدور ما رو باش! ما تو فکر انقلابیم، اینا دارن عادی سازی میکنن! از این حرفا دیگه... خیلی تنده. ولی تندی راهش نیست. نمیدونم. تلخه ففط، خیلی تلخه این وضعیت!
-
آها فردا انجمن برقراره! کاش میتونستم برمو زهرا رو ببینم. ولی خب اون که معلوم نیست بره. منم که نمیتونم برم. بعدم چیو ببینم دختر مردم... خاک تو سرم کنن!
فقط شکر خدا که مکان هم فعال شد و راه افتاد. ایشالا که کلا راه افتاده باشه و مقطعی نبوده باشه. باید دید...
-
نه تحلیلی دارم، نه حرفی نه هیچی... آها اون چرنوبیلم اومد دوباره وبشو راه انداخت و خوشحال شدم.
-
شعر بذاریم از برادر هوشنگ ابتهاج:
(به لطف اشتغال خاص مادر برخی بزرگواران، تلگرام که وصل نمیشه، وی پی انم وصل نمیشه، باید تایپ کنم...:)
دل شکسته ما همچو آینه پاک است
بهای در نشود گم، اگرچه در خاک است
ز چاک پیرهن یوسف آشکارا شد
که دست و دیده پاکیزه دامنان پاک است
نگر که نقش سپید و سیه رهت نزنند
که این دو اسبه ایام سخت چالاک است
قصور عقل کجا و قیاس قامت عشق؟
تو هر قبا که بدوزی به قد ادراک است
سحر به باغ درآ کز زبان بلبل مست
بگویمت که گریبان گل چرا چاک است
رواست گر بگشاید هزار چشمه اشک
چنین که داس تو بر شاخه های این تاک است
ز دوست آنچه کشیدم سرای دشمن بود
فغان ز دوست که در دشمنی چه بیباک است!
صفای چشمه روشن نگاه دار ای دل
اگرچه از همه سو تندباد خاشاک است
صدای توست که بر میزند ز سینهی من
کجایی ای که جهان از تو پر ز پژواک است
غروب و وشه زندان و بانگ مرغ غریب
بنال سایه که هنگام شعر غمناک است
دل حزینم از این ناله نهفته گرفت
بیا که وقت صفیری ز پرده راک است