خانه، برفِ زیبا و تنِ خسته
همونطور که حدس میزدم اون شعر پست قبل حتی شروع هم نشد. البته فعلا!
مگه میشه؟ خب فعلا که میشه. ولی منطقی نیست خیلی! آدم که نباید به همین سادگی تسلیم بشه... باید بشینم بیشتر فکر کنم بهش. باید همه تمرکزم رو بذارم روش، همه فکرای ناخودآگاهم روی این موضوع باشه که چی میشه آدم یه وقتی نمیتونه بنویسه. قفل میشه... همه نویسندهها و اینا این موضوع رو قبول دارن. حالا ینی تا جایی که من میدونم. اینکه یه وقتایی آدم نمینویسه و نمیتونه بنویسه. واقعا سوال نشده برای هیشکی که چرا؟ که دقیقا چه چیزی باعث ننوشتن میشه؟ اون بار صحبت کردیم و اجماع داشتیم روش که یا حرف نداشتن یا زیادی حرف داشتن باعث این موضوع میشه. ولی خب... حتما این دو تا شرط یه چیز مشترکی توشون هست که باعث میشه یه نتیجه این مدلی رو ببینیم دیگه. شایدم نه. نمیدونم... ولی مهم اینه که این مسئله ناشناخته لااقل برای من، باعث میشه نتونم کاری که میخوام رو انجام بدم. و این جبر احمقانه اصلا جالب نیست! ینی چی که دچاز وقفه شده نوشتنم و فلان و اینا...یه اسم داشت، چی بهش میگفتن... برم سرچ کنم... پیداش نکردم!
-
داشتم دوش میگرفتم الان. به ذهنم اومد فارسی شدهی overthinking چی میشه ینی؟ به ذهنم رسید مفرط اندیشی خیلی انتخاب مناسبیه. و ذهنم رفت سمت اینکه واقعا این همه بی سلیقگی در انتخاب کلمات از کجا میاد. به کلمه بالگرد فکر کردم. انتخاب قشنگیه برای هلیکوپتر. خیلیا هم استفاده میکنن. ولی خب، کدوم خری میگه کش لقمه؟ یادم نمیاد کجا داشتم میگشتم چند سال پیش، یه صفحه از صوتجلسه گروهی که زمان شاه کلمات جدید درست میکردن بود. اسماشون همه اسمای بزرگ و شناخته شده بود. آدمای اینکاره واقعا. بعد قشنگ توضیح داده بود که فلان کلمه رو فلانی پیشنهاد داد، فلان کلمه رو یکی دیگه. اینجوری... و بعدم خیلی نتیجه خوبی گرفته بودن نهایتاً؛ که خب کلمه رو یادم نمیاد. ولی همون موقع داشتم فکر میکردم الان کی نشسته پیش حداد و باهاش کلمه پیدا میکنن؟ از کجاشون در اومده کش لقمه؟ چی میکشن اینا؟ فهم دارن؟ سواد دارن؟ بنظر میاد کلا مملکمون داره توسط یسری سیاست مدار اداره میشه که صرف همین که آدمای سیاسی ای هستن، باعث میشه توی بخش های مختلف -بدون درنظرگیری تخصص- قرار بگیرن. تا حدی همینجوریه دیگه...
خلاصه که خودم هم شدیدا آدم مفرط اندیشی هستم. یه وقتایی به این فکر میکنم که نکنه یه روز پاشم و دیگه مخم کار نکنه! نمیشه؟ یاد فارست گامپ افتادم و اون صحنه که مدیر مدرسشون از تو خونشون اومد بیرون. از خونه فارست اینا... و اون صدای مسخره ای که در جواب مدیر از خودش در آورد :))) واقعا جالب بود. فک کنم دو بار دیدم این فیلمو. و بازم باید ببینمش، دلم تنگ شد الان یهو!
پدر بزرگم با کلی هیبت و اسم و مال و اموال اواخر عمرش مخش خاموش شد. یه حرکتایی میکرد که نگم اصن. با زیرشلواری پا میشد میرفت وسط خیابون، پیش مستاجرش که موهاش و ریشاشو براش بزنه. بعدم اون کارشو میکرد و باز بر میگشت خونه بدون اینکه پول بده. چقدر اون دو سال تو خیابون دنبالش گشتن بچه هاش. چقدر کوچیک شد... هییی... یادمه فکر میکردم داره بچه هاشو امتحان میکنه و همه اینا فیلمشه. یه مدل عجیب غریبی شده بود. میترسم که اونجوری بشم. هرچند هنوزم مطمئن نیستم که واقعا مغزش کار نمیکرد یا داشت امتحانشون میکرد:) همینقدر شکاکم!
-
دیروز فیلم The Banshees of Inisherin 2022 رو میدیدم. چقدر جالب انگیز بود! هرچند فرید میگفت خوب نبود و فقط بازیگری فلانی خوب بود توش. ولی من خیلی کیف کردم. هر چند آخراش رو چون دو تیکه دیدم خیلی ارتباط نتونستم بگیرم. ولی در کل خیلی حرف دل منم بود. هم تنهایی و علاقه به تنهایی. هم هزینه ای که بابت این تنهایی باید داد. هم حتی اونی که نمیخواست تنها باشه. و مهمترین مسئله برای من... هیچ کار مهمی نکردن! پوچی لحظهای که میفهمی هیچ کاری نکردی و قراره بمیری! طرف توی 60 سالگی این براش درد شده بود، ولی برای من توی 25 سالگی معضل شده بود و خواهد بود!
بارها و بارها به این که حال هیچ آدمی رو ندارم فکر کردم. به اینکه واقعا میخواستم یه خونه بگیرم برای خودم. یه زیر زمین. یه اتاق خالی! اتاقی که حتی برام مهم هم نیست کسی آتیشش بزنه یا نه! توی همون خاکسترش هم حاضرم بشینم و در امنیت تنهایی خودم باشم. و حالا ... بنویسم و بخونم و زندگی کنم. هرچند متوهمانه، کار مهمی بکنم. کاری که دیگران شاید درست ندوننش. مودبانه ندوننش. درست ندوننش. حتی چیزی برای دفاع از خودم هم ندارم! لذت بخش بود دیدنش. خیلی من بودن همه! همهههه :) حتی اون الاغ کوچیکه و حتی خواهره! (نمیدونم چرا خواهره اینقدر بنظرم جذاب میومد!)(اسم فیلمه هم خیلی سخت بود و نتونستم بخونمش هنوز و سعی هم نمیکنم بخونم! مث اون که میگفت تعداد 79554821318514 آدم گشاد وجود داره که حتی حال ندارن این عددو بخونن!) آخ چقدر جالب بود. یه جزیره ای بودن! و اون طرف جنگ داخلی بود. اما مطلقا هیچ کسی براش اهمی نداشت که ملت تو کشور دارن چه گوهی میخورن! جنگ داخلی؟ نه ممنون! دنیای ایزوله درون! خیلی حال کردم!
سلیقه فیلمیم با فرید خیلی مشابهه. لااقل از اون آدمایی نیست که فیلمای ترند و گیشهای رو ببینه. خیلی صحبت سینمایی میکنیم. در همین حد که کی خوبه و چی خوبه و رو کی کراشی و اینا:) اولین اختلافمون سر فیلم Dont Worry Darling بود که فرید اصلا خوشش نیومده بود ولی من چرا! آهاا، ندیده بود حتی، چون نمراتش پایین بود ندید! خر! بهم بر خورد اصلا. حس بدی داشتم که از فیلمی که من خوشم میاد، خوشش نیومده! بعدشم این فیلم. که من داستانش رو دوست داشتم ولی فرید نه! آهان. وسطش یه فیلم دیگه هم بود که فرید خیلی خوشش اومده بود و من نه؛ The Beasts! من میگفتم داستان ضعیفی داشت شدیدا حتی در حدی که فیلمو از یجایی نزدیک به آخر با سرعت دوبرابر دیدم و فرید تاکید داشت داداش بزرگه خیلی خوب بازی کرده و شاید حتی اسکار بازیگر مکمل بگیره! من هیچ وقت توجهم سمت بازی نمیره و بیشتر داستان و حال و هوای شخصیتها برام جالبه. ولی فرید کاراکتر محوره. نه... من داستان محورم، فرید بازی محوره:) حالا دیشب فیلم The Menu رو پیشنهاد داد. دانلودش کردم و فردا صبح زود میخوام ببینمش! بنظر میاد چیزی شبیه به پلتفرم باشه. یخورده جذابتر و عامیانهتر! نمیدونم چرا از این دخترهی زشت خوشم اومده اینقدر! اینم موضوع عجیبیه واقعا :) همین دختره تو این فیلمه و همون نقش یک سریال کویینز گمبیت! بگذریم...
-
امروز پیش محمد اینا بودم و خیلی خوش گذشت! اگه دوتا کارگاه نزدیک هم نداشتیم افسرده میشدم از تکرارگی!
نسبت به فوتبال از قبل هم بی تفاوت تر شدم! ولی حاشیه هاش برام جالبه. مثلا مهدی ترابی:) بنظرم جفتشون باید اخراج میشدن. هر دو بی اخلاقی کردن قاعدتاً. حالا...
برم پی کارام. شعرم نمیذارم چون حال ندارم. البته بذ ببینم اگه قبلی نداشت بذارم. آهان، قبلی نداشت ولی نمیذارم. چون فیلم خوب با شعر فرقی نداره بنظرم و کلی اسم فیلم خوب نوشتم تو این پست. و من الله تو
یچیزی... چجوری با گوشی میاین وبلاگ میخونین؟ خیلی کار سختیه. من واقعا متعجب میشم میبینم خیلیا هستن با گوشی میان وبلاگ میخونن! چش و چال آدم در میاد. کی حال داره؟ حالا... عجیبه برام... و من الله توفیق
پستهای شما اونقد طولانیه اوههههههه
یه وقتایی می گم چقد پر حرفن ایشون
:))
ولی خب با زبون خودتون مینویسن و جالبه
مگه با گوشی چشههههه
خیلی هم خوبه :))
نه خب چش که نیست. خیلی سخت تره ولی. مثلا پست گذاشتن با گوشی اونقدر سخته که شاید بهتره بگم غیر ممکنه. خودمم میام با گوشی میخونم آدما رو یه وقتایی ولی اینکه کلا وبلاگ نویسی اینا رو با گوشی پیش ببری، خیلی سخته بنظرم. اصلا فکرشو نمیکردم خیلیا هستن که اینجوری راحت ترن!