کارگاه، تکرار، تهوع
کارگاهم. شربت خوردم و هی میخوام بالا بیارم. تکرارش توضیح داره بعد میگم. مریض شدم. تقریبا یه روز کامل رو پریروز سر کار خوابیدم. هیچ حال نداشتم.دکتر گفت آنفولانزاست. امیدی به بهبودی با داروهای این دکتر ندارم و بنظرم باید دوباره برم دکتر. هرچند هر بیماریای دورهای داره و باید بگذره دورهش، ولی خب...(همونجا که رفته بودم تو نوبت، یه خانومه اومده بود داشت به منشی میگفت از اول هفته هر روز بدون استثنا دکتر بودم!! همین کارا رو میکنن، بعد من رفتم دارم علائممو برا دکتر توضیح میدم فک میکنه خودمو زدم به مریضی. دیشب نسخه رو دیدم، متوجه شدم کلی ویتامین و تقویتی داده. شغال چرک خشک کن بده!)
-
تکرار!
دیروز داشتم این پست رو مینوشتم و دو سه تا پاراگراف هم نوشته بودم که یهو برق رفت. همینم داستان داره بعد میگم:) فک کنم ساعت نزدیکای دو شده بود که برق رفت. کارامو کرده بودم تا حدودی و گفتم برم یه پستی بذارم.
هیچی دیگه درباره همون مریضی اینا نوشته بودم کلی. یسری چیزای دیگه هم داشتم مینوشتم. یکی دوتا نوسان زد و سیستم خاموش شد. بخاطر محافظ البته، وگرنه برق بود هنوز. آی سوختم... آی سوختم... دیگه یادمم نمیاد چیا نوشته بودم.
-
دیروز یجا درباره برق رفتن نوشته بودم! دقیقا قبل اینکه برق بره داشتم مینوشتم چرا درباره این یه فکری نکردن تا حالا. اینهمه دنبال معماری جدید سیپییو میرن. دنبال انواع و اقسام کیبورد و فلان و بیسار، بعد کافیه برق یه نوسان داشته باشه، همش میپره میره پی کارش. من هر وقت اینجا میخوام پست بذارم به این فکر میکنم که نکنه برق بره همش پاک شه. دقیقا داشتم هیمنا رو مینوشتم که برق رفت و کائنات یجا با هم گفتن بیه! (سوال پیش میاد که چرا پیشنویس ذخیره نمیکنم بعنوان یه عادت حسنه؟ جواب اینه که فهمیدم ذخیره پیشویس باعث میشه همون تاریخ برای نوشتت ثبت بشه و در نتیجه توی وبلاگای بروز شده نمیای اگه بعدا تکمیل کنی و منتشر کنی. شاید یه راه حلایی داشته باش ه از تو همین وبلاگ، ولی واقعا در اون حد مهم نیست که برم دنبالش. فلذا نه استفاده میکنم نه مشکل رو جور دیگه حل میکنم! همینجوری خود درگیر میمونم)
بنظرم نباید خیلی وسیله پیچیدهای باشه چیزی که در حد ده دیقه روشن موندن سیستم بتونه برق تامین کنه. به محض قطع برق، سیستم از اون باتری پشتیبان برق بکشه و کارش راه بیوفته. آدم کاراشو یه سیری چیزی بگیره و بعد خاموش کنه. نمیدونم چرا هیچ چیزی در این زمینه تاحالا درست نشده. شایدم شده و من خبر ندارم. شایدم اینقدری که من حس میکنم ساده نباشه. چمیدونم! دیشب به بنیامین میگفتم بیا اینو دست کنیم بفروشیم. مث همیشه مسخره میکرد. اینم رفیقای ما.
-
پریروز داشتم میرفتم مطب دتر میثاق زنگ زد باز. فک کنم بیرون بود و سیله هم داشت، مطمئن نیستم. در هر صورت مریض بودم و گفتم دارم میرم فلان جا. قرار شد بعدا زنگ بزنم برا هماهنگی قرار بعد. نظرم دربارش عوض نشده. دلمم نسوخته. زنگ هم خواهم زد، فقط به جهت ادب و احترام، نه اینکه مشتاق دیدار باشم یا هر چی! کاش خودش بیخیال بشه. مث خیلیای دیگه!
-
همین دیگه. مریضم. تنهام تو اتاق و این خوبه لااقل. فیلتر شکنم خیلی حجم مصرف میکنه. البته جدیدا فهمیدم و نمیدونم شایدم درست نباشه این حرف، ولی انگار v2ray هر چقدر سرعتش پایینتر باشه مصرف نتش بیشتر میشه به شکل تصاعدی. بعد دیگه همین دیگه.
دارم آلبوم در آستان جانان رو گوش میدم. اون آهنگ سینه مالامال درد است یهو یادم افتاد و باعث شد این آلبومو گوش بدم چندباره. یه شعری هست تا بحال مثل امروز نشنیده بودمش. اینو میذارم. یخورده تفت میدم و میرم بخونم و بخوابم و اینا...