کارگاه، همون شنبههه، یجوریه!
امروز یکی از همون شنبههایه که هی میگی از شنبه شروع میکنم و فلان. محاسبات رو قراره از امروز شروع کنم به خوندن تا آخر سال که دی اینا میشه.
چنتا سمینار و وویس و چیزای این مدلی واسمون گذاشته بودن که آره، پیوستگی مطالعاتی خیلی مهمه و نباید خسته بشین. نظم مهمه. سبک زندگیتون باید تغییر کنه و از این جور حرفا. دیشب رفتم یسری ماژیک هایلایتر گرفتم واسه جزوهها. چقد گرونه... خریدم دونهای سی تومن و امروز که داشتم تو نت میگشتم دیدم خیلی قیمت خوب و پایینی خریدم تازه! واقعا خاک تو سرشون با این ریالشون -_- من یه روز تمام، دوازده ساعت کار کنم نمیتونم یه بسته ماژیک هایلایتر بخرم! از این زیباتر؟!
-
ولی یجوریه امروز! یجوری که انگار حال ندارم و یه جوری یه چیزی سر جاش نیست و یه چیزیو یه جایی جا گذاشتم و کار ناتموم دارم و اینا... خیلی دوس دارم الان یکی بیاد اینجا بشینه پیشم، بعد همینجوری بی دلیل بهش بگم به تو چه، بعدم بگیرم کتکش بزنم 🤣
-
دیروز باز با محسن و عارف و علیرضا رفتیم گیمنت. من کراش ماشینو به فوتبال ترجیح میدم و بله! در کل خیلی حال میده و همین که چیزی نمیخوریم خودش نکته مثبتیه! برای لاغری و اینا مفیده. دیشب راضی نبودم ولی الان دارم پیش خودم میگم ما یه سر بریم بیرون یه چیز معمولی بخوریم هزینهمون بیشتر میشه! تازه هم کالری الکی وارد بدن کردیم هم تک خوری کردیم. خب این بهتره که!
-
دیشب رسیدم خونه دیدم نت وصل نمیشه. چند بار مودمو خاموش روشن کردم ولی هیچ فایده نداشت! اینترنت کابلی وصله به سیستم، ولی انگار فرستنده وایفای مثلا خراب باشه، یه همچین چیزی! حالا حالشم ندارم پاشم درستش کنم. از اون طرف دوره هم شروع شده و من هر روز باید فیلم آموزشی دانلود کنم و واقعا با اینترنت خط نمیصرفه! نمیدونم چیکار میتونم بکنم!
-
روزی دو تا فیلم باید ببینیم و جزوه همون قسمتا رو بخونیم و سوال حل کنیم. بعد خب من برنامه دارم اینا رو سر کار انجام بدم همشو، ولی انگار اینا فیلمارو دیر آپلود میکنن. امروز فردا مشاورم زنگ میزنه، حتما باید در این مورد بهش بگم که خواهشا یه حرکتی بزنین من بتونم اینا رو سر کار ببینم...
-
الان که اینا رو مینویسم دو تا موضوع دلمو میپیچونه. یکی کمانچه جدیدی که ایشالا به حول قوه الهی فردا برام میاره و به امید خدا دیگه آخریش باشه و فلان. یکی هم انجمن که هفته پیش نرفتم، و هفتههای قبلتر، ولی امروز خیلی دوست دارم برم. چمیدونم...
-
قاعدتا بابای اون دختره آخر هفته باید خونه بوده باشه و خب نظرشو گفته باشه به خانومش. امروز اگه زنگ نزدن، فردا که از سر کار برگشتم به مامان میگم زنگ بزن دوباره سوال کن. حالا شاید خیلی هول بازی و سماجت بنظر بیاد از طرف من، ولی واقعیت اینه که درست و محترمانش همینه. یا اینا میگن اوکی، ما قصدشو داریم حالا تا ببینیم پسر شما چجور آدمیه یا که بهانه میارن و میگن قصد نداریم دیگه. خب در حالت اول که اونا زنگ بزنن خیلی ضایعتره پس احتمالا نمیزنن، در حالت دوم هم اونا که منتظر خبر نیست، مادر ما منتظره، پس بازم ما باید زنگ بزنیم. ولی همین یکی دو روزی که تاخیر انداختیم خودش نشون میده که هیییع، حالا خیلی مهم هم نبود... عه، راستی چه شد ما چند روز درگیر کارای غنیسازی در منزل بودیم این موضوع رو فراموش کردیم...
اوه، اصن اینو نگفته بودم که مامان زنگ زده بود بهشون:) اوایل هفته زنگ زده بود خونشون. خب گفتم آشناییم یجوریایی. شاید دو هفته پیش مامانم با اون خانومه داشته تو یه مجلس زنونهای صحبت میکرده که آره پسر من وضعیتش اینجوریه، کارش اینه، فلان... بیسار... بدون هیچ ایدهای در این خصوص که راستی اینم دختر داره مثلا. همینجوری صحبت کرده کلی بعد بهش گفته بیا بگرد برا من مورد پیدا کن. چند روز بعد بهش میگن دختر فلانی هم هستا. اونجا یادش میاد که عه راست میگن. بعد خلاصه چند روز بعدش زنگ میزنه و صحبت میکنه. خیلی جالب بود شب رفتم خونه، اول یادش نبود یهو گفت آخ آخ، زد رو پیشونیش. گفت امروز زنگ زد خونشون و فلان و فلانووو. میگفت پشت تلفن دست و پام داشته میلرزیده، استرس گرفته بودم. صدام میلرزیده... حتی وقتی تعریف میکرد استرس داشت انگار:) بابا استرسی هم اگه لازم باشه خرج بشه در آینده مال منه، تو استرس چی گرفته بودی زن حسابی! خلاصه من بچه اولم و خب در کل خانواده تجربه شایان ذکری ندارن در موارد مهم و اغلب رو من تست شده دیگه! از همون روز اول شیر دادن، شیر خشک دادن، عوض کردن بچه، چمیدونم حموم بردن بچه، همینجور بگیر تا این مورد آخر. با من یاد گرفتن بعد خب برای بعدیا راحت بودن :)
آره خلاصه در این خصوص هم همه چیو به روز کردم دیگه. باز تا ببینم چی میشه، پست بعدی باز داستان این مینیسریال، یه قسمت دیگه جلو میره!
-
فاصله انگشت کوچیکهی دست چپم از انگشت بغلیش، بای دیفالت و بدون عمد بیشتر از دست راستم شده بخاطر انگشت گذاری انگشت چهارم رو کمانچه. یسری عضله اینا آنلاک شده!
در همین خصوص کمر دردی که داشتم یخورده رفته پایینتر. البته دیروز اینجوی بود. داشت میرفت تو پام که باز دوباره امروز برگشته بالا پشت کتفم. عضلانیه دیگه همش. از بس فعلایت ندارم اینجوری شده. باید یه تایم برا ورزش باز کنم حتما. شاید باشگاه رفتم حتی. نرفتم هم باید فعالیت بدنیمو بیشتر کنم که اینجوری نشم دیگه. مث پیرمردا شدم.
-
یه پستی بود هفته پیش خوندم درباره جهان موازی و نسخههاای متفاوت ما در جهانهای موازی. قضیه یخوری فانتزیگری زیادی داره ولی خب جالبه. فک کنم نظریش اینجوریه که میگن به ازای هر تصمیمی که ما میگیریم، یک نسخه از ما از اینی که هستیم جدا میشه و راه دیگه رو انتخاب میکنه و زندگی میتفاوتی رو در پیش میگیره. در نتیجه اینجوری نیست که یه جهان موازی و یه همزاد داشته باشیم دیگه. بینهایت میشن... فرضی دیگه، الکی، فانتزی... وگرنه این درک و آگاهی از خودی که در من هست انگار داره میگه اصلیه منم و بقیه فرعیان در صورتی که اگه این تئوری فانتزی بخواد وقعیت داشته باشه هر نسخه جدید باید یه خودآگاهی مجزا داشته باشه تا در نهایت بتونه مسیر جدید رو زندگی کنه و تحت این شرایط در لحظهی انتخاب آدم خودآگاهی انسان در یک لحظه یک تولید مثل انجام میده و یک نسخه کاملا مشابه با خودش رو درست میکنه در یک ذهن و جسم دیگه و در این صورت تصمیمگیری مسئله واقعیای نست، چون در یک لحظه دو من کاملا مشابه دو تصمیم کاملا متفاوت رو میگیرن و در عین حال دو تصمیم رو نمیگیرن! در کل بنظرم موضوع جالبیه ولی. خیال باحال و هیجان انگیزیه.
اینو من از یه وبلاگی خوندم دربارش و اون از یه جای دیگه نوشته بود. ولی خب تو امور شخصی وبلاگ نوشته بودم اما پاک شده آدرساش در نتیجه متاسفانه نمیتونم اون دوتا وبلاگو اینا لینک بدم و واحسرتا!
حالا من تصمیمای زیادی گرفتم تو زندگیم که واقعا برام جالبه اگر راه دیگه رو میرفتم چی میشد.
مثلا یکی از مهمهام؛ انتخاب رشته دبیرستانم. اگر مرفتم تجربی الان چی میشد. اینهمه سال گذشته و اون تصمیم الان واسه خودش یه زندگی جدا شده قشنگ. سه سال تا آخر دبیرستان این زیست و شیمی و اینا رو خوندم احتمالا. نمیدونم آیا این آدم گشادی که هستم خواهم بود یا علاقه منو مصمم و جدی میکنه! احتمالا دومی! شاید کنکور اول قبول بشم پزشکی، شاید دوم. شاید هم پشت کنکور مونده باشم و بین چمیدونم مثلا کارگری روزمزد و چندین باری کنکور دادن و خودکشی با قرص آسپرین یکیش رو انتخاب کرده باشم. شاید سومی! و شاید سر همین قضیه معدهام به مشکل خورده باشه و بعد اینکه نجاتم دادن تا آخر عمر همش معده درد و قرص و دارم همنشینم باشه، در عین حال هیچ وقت هم دیگه نتونم کنکور بدم. شاید نه، پیدام نکنن و موفق بشم خودمو زودتر خلاص کنم. شاید کنکور مجدد خوندن رو انتخاب کنم و یه روزی، یه جایی تو خونه، موقع ناهار خوردن مثلا گله بکنم از زندگیم و خانوادم. از اینکه میتونستن جلومو بگیرن که اشتباه نکنم ولی اینکارو نکردن. طلبکار باشم و یه حس گناه شدید تو پدر مادرم در این مورد ایجاد کنم. مثل همین حالا که میگم منو مجبور کردین ریاضی بخونم و این شده وضعیتم...
یا مثلا انتخاب رشته دانشگاهم... تو تستایی که دادم خیلی همیشه بزرگترین علاقهم سمت نوسیندگی بود و از همه بزرگتر مینوشت! خب شاید یه جایی یهو بجای عمران ادبیات یا مثلا ادبیات نمایشی رو تو اولویت بالاتری میزدم. شاید قبول میشدم شایدم هم نه. شاید اصلا بدون اینکه تصمیم متاوتی بگیرم تو اون روزا، فقط وضعیت یجوری بچرخه که بتونم خودم واسه خودم انتخاب رشته بکنم، نه اینکه پسر عموم به دوست صمیمیم بگه واسم انتخاب رشته کنه و گند بزنه به استقلال و شخصیتم! شاید لااقل بتونم ببینم اولویتام چی بودن. واقعا الان یادم نمیاد این داستان اون روزا چجوری انجام شد، ولی یادمه خودم کار مهمی در این خصوص نکردم! نمیدونم کدوم جهنم درهای بودم، ولی کس دیگه برام انتخاب رشته کرد. قطعا اگه ادبیات میخوندم امروز حالم بهتر بود. شاید میتونستم تو آزمونای استخدامی معلم ادبیات بشم. و قطعا زندگیم و کارم رو بیشتر از حالا دوست داشتم. در اون صورت احتمالا عضو پایه ثابت همه کتابخونهها بودم چون نمیتونستم کتابای گرون و قطور و کمیاب ادبیات رو بخرم و سعی میکردم تو کتابخونهها پیداشون کنم. شاید زندگی بهتری داشتم و شایدم از بیکاری و بیپولی و عدم مهارت کافی در هیچ کاری، بدبخت فلکزدهای میشدم که روزا فقط یه گوشه میشینه و شعر و کتاب میخونه.
یا مثلا سربازی رفتنم... اگه تا اون لحظه تصمیم دیگهای نمیگرفتم و همینطوری پیش میومدم شاید میتونستم یه سال دیگه صبر کنم و یه جای دیگه امریه بگیر. شاید سارباز عادی میشدم. در همه این صورت ها، وضع متفاوتی از حالا داشتم... یا شاید ادبیات خواندهای میشدم که سرباز معلمی قبول میشه، یا ادبیات خوندهای که باید شبی سه تا پست وایسته . یا شاید دکتری میشدم که تو پادگان هر کی منو میدید از درو صدا میکرد دکتر پاشو بیا این طیهای توالت خشک شده، ببر توالتو و حموم رو برق بنداز. و خب بی نهایت شاید دیگه که میشه فک کنم سالها در موردشون فکر کرد و نوشت.
ولی خب اینا همشون احتمال و شاید و اگر و اما هستن اما قطعیترین چیز؛ انتخاب های من تا این لحظه هستن و موقعیت فعلیم که باور دارم با پذیرششون، روزگار بهتری خواهم داشت تا مبارزه با قطعیتی که به هر نحو، چیزی که امروز هستم رو ساختن!
-
شعر بذارم...
سلام
برای اون نت گوشی رو که میگین نمیکشه هم همراه اول هم ایرانسل نت نامحدود دارن. ولی من فقط مال همراه اول رو مطمئنم.
کد ستاره هزار مربع رو بگیرید و بقیه اش هم مشخصه.
دنیای موازی اگه راست باشه به نظرم هم ترسناکه هم جالب. چون من دلم میخواد این من، منِ اصلی باشه در حالی که ممکنه یه من دیگه توی ی دنیای دیگه فک کنه اون منِ اصلیه. خب اینجوری دعوامون میشه 😐
بابت کد ممنون. نمیدونستم از این چیزا هنوزم وجود داره. نه، ایرانسل نداره اینو. بهترین وضعیت مشابه این رو ساعتی داره، مثلا دو ساعت سه گیگ... یه همچین چیزایی. ولی به گرد پای اینی که شما میگین هم نمیرسه! البته باید نت خونه رو درست کنم در هر صورت چون پولو که باید بدم ولی هیچ استفاده ای نمیتونیم بکنیم... بالاخره مودم عمرشو کرده دیگه :)))