کارگاه، اونور
-
این الان اولین پستیه که دارم تو ورد مینویسم که هر وقت تموم شد، کپی کنم تو بیان. چون اینجا باید اینترنت گوشی رو شیر کنم، و خب باتری رو خیلی استفاده میکنه این موضوع، بنظرم حرکت درستیه.
-
-
از بس این سایت نظام مهندسی رو چک کردم خسته شدم. کلا نجاست از هر چیزی که سازمان سنجش توش دخیله میباره. واقعا نمیفهمم یه تصحیح آزمون چقدر وقت میبره مگه؟ یعنی اگه بخوان شابلون بذارن، پاسخنامه ها رو صحیح کنن، بازم زودتر میشه! یه عمدی توش هست انگار که آزار بدن مردمو. کنکور جدا، آزمونای مربوط به استخدامی و اینا جدا، اینطور آزمونای شغلی جدا. یه پیشنهاد رایج توی کار هست، میگن اگه کاری که بهت محول کردن رو زودتر از موعد انجام دادی، زرتی نرو تحویل بده. چون فک میکنن حتما وقتش زیاد بوده یا کار خیلی سادهای بوده. اینجوری خودتو کوچیک کردی و بعدا ممکنه به مشکل بربخوری؛ حالا حکایت ایناست. فک میکنن اگه زودتر جوابا رو بذارن رو سایت، مثلا ما میگیم آها، پس اون صد و خوردهای تومنی که دادیم زیاد بوده و اینکه کاری نداره، اصن خودمم میتونستم صحیح کنم. هیییع، واقعا اگه این آپشنی که آدم تو دلش میتونه هرچقدر خواست فحش بده ولی در بیرون مودب باشه رو خدا به آدما نمیداد، جهان چه جای زشت و بدآموزی میبود!
-
امروز صبح داشتم به این فکر میکردم که روند عمل کردن به یه تصمیم چجوریه. همیشه اولش که به یه چیزی فکر میکنیم، انگار خیلی ساده بنظر میاد. اینجا همون مرحلهایه که رویاها ساخته میشن و آدم ضربه میخوره احتمالاً. آره مثلا من اگه چمیدونم فلان مدرکو داشتم، میرفتم باهاش خونه طراحی میکردم. بعد میرفتم سر میزدم به کار. از اونطرف پول طراحیمو میگرفتم میذاشتم فلان جا. همزمان که دارن اونو میسازن یکی دیگه طراحی میکردم و میرفتم تو اجرا که پولش بهتره. بعد کمکم ماشین میخریدم و... . یه قدم بعد از این میشه اونجایی که قدم برمیداری واسه شروع کار. اونجا همونجاییه که یهو همه چیزای سادهای که قبلا بهش فکر کرده بودی سخت میشه. اوه، این مدرکو اگه بخوام بگیرم باید شیش ماه درس بخونم. باید هر روز فلان مقدار وقت بذارم. باید تفریح و فلان و بهمان رو بذارم کنار. این خیلی سخته. نشدنیه... بقیه چجوری تونستن؟ اولش اون مرحله راحته است، بعد یهو سخت میشه و نشدنی. اگه اینجا جا نزنی چی میشه؟ شروعش میکنی و هر یه مرحله رو رد میکنی، میبینی سختم نبودا، میشد. یهو راحت میشه. هر روز چند ساعت وقت میذاری واسه درست و هی پیشرفت میکنی و هی سادهتر میشه همه چیز. باز یخورده میری چلو کارا سخت میشه و زیاد، باز ناامید میشی. باز ازش رد میکنی، میبینی تموم شد و خوبم تموم شد. کلا همینجوریه دیگه. سخت میشه، آسونش میکنی. سخت میشه، آسون میشه. سخته، خدا آسونش میکنه. خودش میگه دیگه، قطعا همراه سختی آسانی هست. نه اینکه بعدش باشه، چون اون سختی که داری میگذرونی وصله به اون راحتی بعدش... همراه همن. خلاصه که آدم نباید جا بزنه. یه تکونی باید بدیم به خودمون. سختی نداره. نشدن داره، ولی خب اونی که ما میخوایم نمیشه، صد تا چیز دیگه میشه.
-
دیروز داشتیم با مهران برمیگشتیم. محمدرضا که نیست، با مهرانیم. خیلی بد رانندگی میکنه. تند میره، بد میپیچه، عصبیه و هیچکس نباید ازش سبقت بگیره. به هر ترتیب بعد از مدتها رفت و آمد، ما دیگه عادت کردیم بهش. نه اینکه راضی باشیم یا بگیم رانندگیش خوبه یا هر چی. ولی خب، تحملش سادهتره. چاره دیگهای هم نداریم. همینه دیگه، یا باید با مهران بریم یا با هیچ کس. دیروز ابوذر باهامون بود که کمتر از یه ماه پیش تصادف کرده بود. فک کنم همینجا دربارش نوشته باشم. از اونجایی که یه راننده جدید بهمون اضافه شده و شدیدا هم از رانندگی مهران میترسه، دیروز گفتیم شاید این تصادفیه ترسیده باشه، رفیق مهرانم که هست آرومش کنه. یخورده رفتیم جلوتر، شروع شد. این برگشت گفت آقا مهران تو رو خدا یواشتر برو. یه بار، دو بار. یهو ابوذر یکی دوتا فحش زشت و رکیک به مهران داد که خاک تو سرت کنن، اینو باید جوری بترسونی که دیگه عادی بشه براش! نه اینکه هی بگه یواش برو! شما فقط منطق رو ببین! فهم رو ببین! درک و شعور رو ببین! هی هم سعی میکرد شیرش که که تند برو، بپیچ، فلان... حالا در همین حین، خانومش با لگن شکسته تو خونه افتاده و خودشم دوتا عصا دستشه و هنوز معتقده باید تند رفت! خلاصه دیروز وضعیت عجیب غریبی داشتیم. لج و لجبازی و داد بیداد و اینا. ولی من وقتی رفتاد ابوذرو دیدم، حقیقتا گفتم ببخشیدا... ولی خیلی از اینایی که توی جاده بخاطر بیاحتیاطی (و نه اتفاق) تصادف میکنن و میمیرن واقعا حقشونه و حتی اگه نمردن هم ای کاش بمیرن! معادلهی سادهایه! وقتی کلا فکر طرف غلطه... -وقتی نه اینکه فکرش نرسه به اینکه این خریت من ممکنه برای بقیه مشکل ساز بشه-، بلکه فکرش میرسه و به چشم هم میبینه که بیاحتیاطی و حماقتش با جون بقیه بازی میکنه، ولی بازم معتقده کار درست همونه که انجام داده. وقتی میبینه زجر کشیدن زن و بچشو (حالا خودش به درک) خب این یعنی چی واقعا؟ اگه سالم بشه و راه بیوفته باز دو سال دیگه میوفته تو جاده و اینبار بجای اینکه چپ کنه میره تو دل یه ماشین دیگه، این بار شاید زن و بچش دیگه زنده هم نمونن، چهار نفر دیگه هم تو ماشین روبرو بمیرن. (قربون دزدا و حرومزادههای صنعت خودروی ایران برم که لاستیکتم بترکه با سرعت هفتاد هشتادتا بازم شانس زنده موندن زیادی نداری). خب پس ای کاش تو همون چپ کردن سادهش مرده بود. مرده بود و دیگه این فکر غلطش با خودش میرفت زیر خاک و تموم. لااقل چندسال دیگه این بچهها با کلی امید و آرزویی که حالا بیشتر و بزرگترن زیر خاک نمیرن، خانومش یه مدت همراه با درد لگن، درد دوری هم میکشید ولی دیگه بچههاش به دست پدره کشته نمیشدن. یه خانواده دیگه لطمه نمیدید! حکمتت رو شکر خدایا. خودت میدونی، اگه کسی رو بردی، دیگه وقتش بوده حتما، ما چمیدونیم... خلاصه دیروز فهمیدم که اونی که میگن یه لحظه بیاحتیاطی کرد و همشون جا در جا مردن، یه لحظه بیاحتیاطی نکرده، فقط یه لحظه شانس نیاورده؛ همین!
-
امروز روز مرور درسها ست. همچنین کار با ماشین حساب و یادگرفتن چند تا برنامه جدید. شاید باید برم یه دست فن بگیرم و فنای این لپتابو عوض کنم حالا که دیروز حقوق دادن. (حالا که دیروز حقوق دادن درسته؟ دیروز دادن، حالا ندادن که. مثلا باید میگفتم اونموقع که دیروز حقوق دادن 😂) همین دیگه... یه شعر هم چند وقت پیش پین کردم، اونم باید بذارم. واسه صائب بود:
تا یادم نرفته بگم که این پست رو چون تو ورد نوشتم خب میشه تعداد گلماتشو گفت که تا قبل از این خط 1633 کلمه بوده. خب خیلی نیست دیگه... هست؟ 🤣
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا
از جوانی حسرت بسیار میماند به جا
آهِ افسوس و سرشکِ گرم و داغِ حسرت است
آنچه از عمرِ سبکرفتار میماند به جا
نیست غیر از رشتهٔ طول اَمَل چون عنکبوت
آنچه از ما بر در و دیوار میماند به جا
کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی
در کف گلچین ز گلشن خار میماند به جا
رنگ و بوی عاریت پا در رکاب رحلت است
خار خاری در دل از گلزار میماند به جا
جسم خاکی مانع عمر سبکرفتار نیست
پیش این سیلاب کِی دیوار میماند به جا؟
غافل است آن کز حیات رفته میجوید اثر
نقش پا کِی زان سبکرفتار میماند به جا؟
هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست
وقت آن کس خوش، کز او آثار میماند به جا
زنگِ افسوسی به دستِ خواجه هنگام رحیل
از شمار درهم و دینار میماند به جا
نیست از کردارِ ما بیحاصلان را بهرهای
چون قلم از ما همین گفتار میماند به جا
ظالمان را مهلت از مظلوم، چرخ افزون دهد
بیشتر از مور اینجا مار میماند به جا
سینهٔ ناصاف درِ میخانه نتوان یافتن
نیست هر جا صیقلی، زنگار میماند به جا
میکِشد حرف از لبِ ساغر میِ پُر زور عشق
در دل عاشق کجا اسرار میماند به جا؟
عیشِ شیرین را بوَد در چاشنی صد چشمِ شور
برگ، صائب! بیشتر از بار میماند به جا
خدایی این شعرو ببین شما! بهتر از این دیگه جا داره؟ 😥 اگه نظر مخالفی در این مورد دارین، میتونم خواهش کنم یه بار دیگه، با سرعت کم بخونین؟ چون واقعا حیفه...
پینوشت: دیشب این آلبوم «ایران من» همایون شجریان رو دانلود کردم. تا بحال این آلبوم رو کامل گوش نداده بودم. خیلی خوبهها... من همش اون امشب کنار غزلهای من بمان رو گوش میدادم، ولی کلی آهنگ خوب تو این هست. اسمش یخورده حماسیه آدم حس میکنه چیزی توش نباشه، ولی هست!
میتونم بدونم چه رشته ای درس خوندی؟ و آزمون نظام برای حق امضا شرکت کردی؟