خونه، بعدا میذارمش!
این پست رو یکی دو روز بعد پست میکنم، و البته به تاریخ همون رو هم خواهد بود. ولی شما بدانید و آگاه باشید که این پست شب چهارشنبه، بیست و هشتم نوشته شده.
-
امروز صبح ساعت ده صبح جواب آزمونا اومد بالاخره. لحظات پر استرسی شده بود... میدونستیم جوابا قراره بیاد، ولی خب چون خودشون رسمی اعلام نکرده بودنف مطمئن نبودیم قاعدتا. من اسپات پلیر رو باز کردم و شروع کردم به درس خوندن. گفتم درسم تموم شد، میرم سایتو چک میکنم. وسطای درس خوندنم بود که یهو فرهاد گفت اومد، جوابا اومد. بدو...
خودش از اونور شروع کرد به پیدا کردن صفحه و آدرس و اینا. تا من رفتم نت رو وصل کنم و برم ببینم چه خبره، فرهاد فک کرد فقط اطلاعیهش بوده، ولی خب اومده بود. رفتیم اطلاعاتو وارد کردیم. یهو اومد نظر سنجی! خب برادر من... نظر سنجیو میذارن اینجا؟ شما اگه براتون مهمه که نظر سنجی درست انجام بشه باید بذارینش بعد از نمایش کارنامه، حالا با یه سازوکاری... نه قبلش که!
من داشتم میخوندم و جواب میدادم، در حالی که استرس شدید داشتم. مث وقتایی که چند ساعت با خستگی سر پا بودی و حالا میخوای بشینی، ولی میگی یخورده دیگه واسیتم وقتی میشینم بیشتر حال بده! حالا یه همچین چیزایی... (یه مثال دقیقتر مردونه داره که خب زشته...) داشتم سوالا رو میخوندم و از این استرسی که دارم میکشم هم لذت میبردم انگار! یهو فرهاد گفت اولی 50، دومی پنجاه و هفت، ایول. تا رفتم برگردم سمتش، زن و شوهری زدن قد هم :) آرومتر شدم. ولی وقت نکردم به این فکر کنم که حالا من چی پس... از این داستانا... برگشتم سوال بعدی نظر سنجیو بخونم... یهو گفتن بدو دیگه، ولش کن، یه چیزی بزن بره. زود باش. مردیم از استرس بابا...که دیگه اینجا گول خوردم و همه رو زدم همون گزینه اولیه و رد شدم! فقط اون وسطا یادمه نوشته بود سوالا سخت بود یا راحت، بعد گزینه یک بود راحت! همینجوری تند تند زدم و رد شدم. با اینکه راجتم نبود!
صفحه کارنامه باز شد. سریع با چشام گشتم ببینم چند شدم. نمره رو خیلی بلد و پررنگ نکرده بودن، ولی یه کادر آبی بود توش نوشته بود قبولی مشروط. خب قبول شدم بودم ولی با نمره زیر 50. یسری کلاس بیشتر باید برم فقط. بعد خیالم فکه راحت شد گفتم این کدوم بود راستی؟ بعد دیدم همون آزمونی که فکر میکردم راحتتره است و همونیه که حدس میزدم قبول بشم! خب اینجا یخورده ناامید کننده بود، چون بعدیه سخت تر بود و اگه راحته رو اینجوری قبول شدم، بعدی دیگه هیچی!
به سبک این پوکر بازا که کارتا رو یواشیواش میکشن پایین تا زیریا معلوم بشه، یواش یواش اسکرول کردم پایین دیدم اون یکی رو نوشته قبول پایه 3، بدون شرط و اینا! لحظه حماسیای بود:) اینو با 55 قبول شده بودم. خیالم راحت شد. کار شاقی به حساب نمیاد بنظرم، چون آزمونای خیلی سختی نیستن حقیقتا، ولی خب اینکه بار اول قبول شدم جفتشو، تقریبا یجورایی مث بار اول گواهینامه قبول شدنه. هیچی دیگه، خلاصه سه تایی خوشحال بودیم و اتاق رو نور برداشته بود 🤣 ولی کسی نبود بزنه قدش :)
اولین نفر به مامان پیام دادم؛ مامان... جفتشو قبول شدم. و اسکرین فرستادم براش. البته به شوخی به مامان میگم ننه! پس پیام اینجوری بود که سلام ننه، جفتشو قبول شدم!
بعد گذاشتم تو گروه و بعدم برا فرید فرستادم. نمیدونم، اینا آدمای مهمی بودن که انگار میخواستم شادیمو باهاشون تقسیم کنم! وقتی داشتم برای مامان پیام میدادم، اشک تو چشام جمع شد. دوست داشتم هر روز یچیزیو قبول شم انگار! هر روز یه کاری بکنم که نتیجش خوشحالی مامان باشه. ولی نمیشه که!
-
یکی دو ساعت بعد احسان زنگ زد. روز آزمون با هم بودیم. ولی خب اون با داداش مهدی اومده بود و واسه همین بین دوتا آزمون با همون رفتن بیرون. منم تنها موندم و اون داستانایی که گفتم پیش اومد برام. گفت شناختی، با اینکه شک داشتم بین احسان و محمدرضا، با اطمینان گفتم آره بابا، پس چی... مهندس احسان... چه خبر؟ و خب شانس آوردم، درست بود :)
بعد گفت آقا جوابا رو دیدی؟ گفتم آره، جفتشو قبول شده بودم. باور نکرد. گفت نه جدی میگم، شوخی نکن. گفتم آره دیگه، و واسه اینکه باور کنه نمرههامو بهش گفتم. بعد گفتم تو چی. تو صداش اینجوری بود که انگار میخواست همون موقع قطع کنه! قبول نشده بود و حتی یکیش رو با نمره 30 افتاده بود. خیلی کمه. شاید بدون خوندن هم بشه نمره بیشتری گرفت. چیزی نگفتم دیگه. گفتم ولی عیب نداره، بخون سری قبلی حتما قبول میشی. جا نزن فقط، چیز خاصی نیست...
این اولین باری بود که در زمینههای علمی و دانشگاهی باعث ناامیدی کسی شده بودم و یه مقدار ناراحت شدم پیش خودم! من معمولا اونی بودم تو دانشگاه که همیشه درس خوندنم عقبتر از بقیه بود. و معمولا هم بیخبرترین و بیخیالترین بودم! هر کس شب امتحان استرس داشت زنگ میزد به من. همیشه از بقیه عقبتر بودم (چون کلا کند درس میخونم ولی خب دقیقتر از دیگران). یه وقتایی هم که اصلا در جریان امتحان نبودم:) بعدم که همیشه مسخرگی و شوخی داشتم در حدی که طرف با خوشحالی قطع میکرد قشنگ. یه جورایی رسم شده بود بین دو سه تا از دوستام، هر وقت استرس میگرفتن زنگ میزدن میخندیدیم و میرفتن باقی درسشونو میخوندن. ولی امروز بنظرم اومد حال ناخوش احسان رو بدتر کردم... بد بود خلاصه!
-
بعد دیگه... آها. قبل اینکه به مامان پیام بدم زنگ زدم به محمد. سوالامو از محمد میپرسیدم که چی بخونیم و اینا. نصف کتابایی که سر جلسه بردم هم واسه محمد بود. بهش گفتم هر دو قبول شدیم و دستت درد نکنه، خیلی زحمت کشیدی برام. هر چند تنها کسی بود که هی بهم میگفت خاک تو سر، درس بخون. تو قبول نمیشی... حتی وقتی صحیح کردم و دیدم نمرهم کم میشه گفت انصافا توقعشو باید میداشتی دیگه... اصلا درس نخوندی، فرهاد میخوند. هی بهت گفتم بخون نخوندی... ولی خب خلاصه شانس آوردم و قبول شدم!
-
بعدش دیگه انگیزه گرفتما... به مدت زیادی میتونم درس بخونم دیگه. بیصبرانه منتظر روزیام که محساات رو هم قبول شم. یکی از خفنترین لحظات زندگی یه مهندس عمرانه. میگن از دفاع پایان نامه ارشد هم لذت بخش تر و ومهمتره!
یه چیزی که برا جفتمون (من و فرهاد) جالب بود این بود که آزمون اجرا برا هر دومون سخت تر بود. یعنی هر دو معتقد بودیم اجرا سخت تر بود. ولی خب اونی که راحت بود رو لب مرزی قبول شدیم هر دوتا، من که اصلا خود مرز بودم :) ولی اون یکی رو با نمرات بالاتر و بهتر! حس میکنم چون سخت تر بود بیشتر دقت کردیم! چون اون یکی هر دوتامون 5-6 تا غلط داشتیم ولی مثلا من تو اجرا یه دونه غلط بیشتر نداشتم! یه غلط، خیلی کمه! آمار قشنگیه :) اینم درس کاربردی امروز! شل بگیری، باختی!
-
داتشم به این فکر میکردم که عمرم کفاف میده مثلا محاسباتو قبول شم و ببینم اون روزو یا نه! بعد به ذهنم اومد من اگه بمیرم، اینجا اصلا کسی متوجه میشه؟ نه :) خنده دار نیستا، ولی جالبه...
-
اینو روز 30ام اضافه کردم:
دیشب رفته بودم دوش بگیرم، داشتم زیر دوش به این فکر میکردم که واقعا اونقدری که باید خوب نخوندم. حالا بخاطر کم استرس داشتن، یا مثلا خوب امتحان دادن یا منظم چیدن منابع و خوب گشتن. یا هر چی... درباره استرس اینو بگم که معمولا امتحانام رو بهتر از چیزی که باسد میدم، چون نسبتا استرس کمتری دارم از بقیه کسایی که خوندن. کنکورم مثلا، در اون هیچی نخوندن رفته بودم سر جلسه، بعد همه از استرس داشتن میزو گاز میگرفتن من یه نفری با تعجب این و اونو نگا میکرم. کنکورم رو هم از همه کنکورآزمایشیهای قبلی بهتر دادم، ریاضی بیست درصد زده بودم :)
میخوام بگم یعنی معتقدم امتحانو خوب دادم ولی خوب نخوندم. به اندازه کسی که واقعا اینقدر خوب خونده که بار اول قبول شده نبودم واقعا... و باید باز شروع کنم یسری کتاب اینا بخونم تا عذاب وجدانم هم کمتر بشه.
حالا دارم سعی میکنم کارای ثبت نام تو نظام رو انجام بدم و حق عضویت اینا رو بدم و کلاسایی که باید برم رو ثبت نام کنم و باز بسلفم و اینا... خلاصه ولی اون قسمت سختش رو رد کردم. مونده مراحل اداری چرت و پرتش که هر جور هست میگذره خلاصه!
اوف استرس اینکه اون زمانی که میخوای ببینی قبولی یا نه خیلی زیاده
بابت قبولی بهت تبریک میگم :)