خونه خاله
خیلی خسته؛ خیلی خیس:) چقد گرمه این خراب شده بابااااا
*
فرهاد زنگ زده بود حالمو بپرسه و ببینه دکتر چی گفت. البته هنوز دکتر نرفته بودم ولی در کل اینکه نگران میشه و اینکه زنگ میزنه و اهمیت میده خیلی خداست! خیلی دمش گرمه! یکی از چیزایی که توی کار یاد گرفتم این بوده که اهمیت بدم به آدما و مهمتر از اون، نشون بدم که بهشون اهمیت میدم!
حالا یه صورتوضعیت و چارتا آنالیز و متره و فلان که دیگه یادگرفتنی نیست... کلا چیز یاد گرفتنام همینه همش! سه ماه رفتم آزمایشگاه خاک کارآموزی؛ بعد گزارشش شد سی صفحه درباره اینکه کار آزمایشگاه چقدر مهمه و اینکه اون پیرزنی که میومد توی محوطه آزمایشگاه و پاهاشو میشست کی بوده و چیکار میکرده! یعنی اگه استادمون یه ذره برای درسی که داشتم اهمیت قائل بود و چار صفحه از گزارشمو میخوند، یحتمل کارآموزی هم باید دوباره میرفتم! انگار مثلا دانشجوی جامعه شناسی و روانشناسی رو فرستادی بره کارآموزی! ولی خب من توی گزارش نوشته بودم استاد گرامی، روال آزمایشات و روندشون همه توی اینترنت هست و برای اینکه بخوام اونا رو بنویسم نیازی به آزمایشگاه رفتن نبوده و میتونستم از توی اینترنت هم بنویسم براتون! چقدر پررو بودم:) ولی از این چیزام راضیم!
*
جدیدا توی وبلاگ کم مینویسم، دلیلش هم دقیق میدونم!
قبل ماه رمضون سه ماه رژیم گرفتم، و خدودا شاید بگم ده کیلو وزن کم کردم. حالا یسری دلایل هم داشت دیگه، از جمله اینکه میخواستم شرایط یه پسر که میخواد به یکی پیشنهاد آشنایی میده رو داشته باشم!!! نهایتا رژیمه جواب داد تقریبا و دیگه باید یخورده دیگه با ورزش ادامش میدادم و میرفتم جلو... که ناگهان زد و اون قضیه کنسل شد و قرار شد بیخیال طرف بشم. همزمان هم شد ماه رمضان.
من توی ماه رمضون هر سال چاقتر میشم. روزه خیلی میسازه بهم! امسال علاوه بر مقدار معمول، اونچه که قبلش از دست داده بودم هم دوباره گرفتم و برگشتم به وزن قبلیم! برامم مهم نیست. یکیش چون به قول اون یارو تو افتر لایف: کسی رو ندارم که بخاطرش بهداشت شخصیم رو رعایت کنم حرف به غایت بی پایه و اساس و غیر منطقیه، تمام انتقادات رو میپذیرم، ولی از حرفم کوتاه نمیام! دوم هم بخاطر اینکه فهمیدم رژیم جواب میده روم! یه راه حلی هست که میتونه درستم کنه. همین که میدونم یه چیزی هست، خیالم راحته. میگم بیخیال دیگه، هر وقت خواستم باز لاغر میشم!
داستان وبلاگ نویسیم هم همین شده! حال خراب و به هم ریختم رو یه مدت خوب کرد. حالا میدونم که میتونه چقدر حال خوب کن باشه. پس نمینویسم چون میدونم اگه حالم بد شد جوابه! دیگه بیخیال شدم یه مقدار تا حال بد بعدی! و خب این خوب نیست...
در کل خواستم بگم این موضوع خیال راحت و دلگرم بودن به یه نتیجه و به یه موضوعی میتونه تو موارد اینچنینی مضر باشه.
*
فک کنم فیلم داشته باشم تو گوشی، حوصلم سر رفته اینجا! اینو که نوشتم برم بشینم یه فیلم ببینم! حس و حال درس خوندن باید داشته باشم ولی ندارم! خاعک -ـ- من قبول نمیشم این کنکور لامصبو! گیر میکنم تو این زندگی کسالت بار حال به هم زن!
*
ما چون زد دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم
چقدر این شعر وحشی بافقی رو دوست دارم واقعا ؛(
میفرماد این شعر از اون شعراییه که در زبان فارسی جایگاه خاصی داره. دست از پرستش دلبر میکشه و خودشو چس میکنه. جالبه که اتفاقات توی ادبیات اینمدلی میوفته که اگه یه دوره دوره پرستش معشوقه، انقدر همه مشغول تصویرسازی و پرستش میشن که یکی نمیاد مثل آدم صحبت کنه. باز یه دوره اینجوری میشه که همه شروع میکنن به ریدن به معشوق! بابا خب اونم یه جاهایی حق داره ناز کنه دیگه... خلاصه که جالبه! حالا اینو یادم نیست عنوانش چی بود متاسفانه. حتی یادمم نمیاد کجا خونده بودمش دقیق! خلاصه...
خدایا یه دلبر درست و حسابی آتنا، اگه درباره اون قضیه هم جدیای که خب ارحمنا و ساعدنا و اعطنینا صبرا جمیلا
*
این کارگزاری مفیدم دهن ما رو سرویس کرده! آقا مایه اشتباهی کردیم مفید کارت گرفتیم. هی هر بار زنگ میزنن یجوری حال و احوال میکنن و پیگیری میکنن که آدم خجالت میکشه که چرا انقد کم پول دارم من که بدم به اینا باهاش کار کنن. بابا من مجموعا دو تومنم ندارم دست شما. انقد زنگ نزنین، احترام الکی نذارین
*
اومدم یه کامنت جواب بدم، گفتم قبلش یه پست بذارم بعد برم جواب بدم، بعد انقد نشستم نوشتم که سفره پهن شد دیگه وقت نکردم جواب بدم! چه وضی شده