کارگاه، نیو فیس
خب بالاخره این فونتی که هی میگفتم هم آماده شد. خوب نیست ولی، نه؟! خوانا نیست خیلی. نازکه یعنی :)
ولی چیزی بهش نگین بچه دلش میشکنه. حالا بذا یه مدت باشه دوباره برش میدارم فونت قبلیه رو میذارم. الان باشه یه مدت، دلم نسوزه اینهمه زحمت کشیدم... تو ورد بهتره. اینجاها تازه بولدش که میکنم یه چیزاییش به هم میریزه که سر در نمیارم چرا! دنبالشم نمیخوام برم اصلاً! بعد مثلا علامت تعجبش مشکل داره، مصورت ُ مشکل داره که مخصوصاً تو بیتای اول شعر قبلی مشخصه... در کل اصلا مبتدی بودن و آماتور بودن میباره ازش. ولی خب لااقل حروفش به هم وصله :) همین کلی وقت میبره خدایی... کی میدونه؟ ای باباااا
*
حال ندارم چیزی بنویسم. همین قالب و فونتو دستکاریش کردم خسته شدم دیگه. امروز ما را بس است! شعرم نمیذارم. امروزم خواب موندم و تا جلو خونه اومدن دنبالم. تازه هنوزم خوابم میاد. دیشبم خوابم میومد. فیلم دریای درون رو دیدم دیشب. فیلم خوبی بود ولی حس میکنم خوا آلودگیم باعث شد اونجوری که باید درکش نکنم. تازه موضوعشم تکراری میومد و خیلی نمیشد نگاه خارق اعلاده ای داشت بهش. یه دیالوگ باحال داشت اگه یادم باشه. کشیکه اومد پیشش بهش گفت: آزادیای که بخوای باهاش زندگیتو تموم کنی، آزادی نیست. اونم بهش جواب داد، زندگیای هم که نتونی آزاد باشی توش، زندگی نیست! مضمونش همین بود تقریباً و خب زیبا بود. در کل چندتا صحنه به یاد موندنی داشت، ولی خب... خوابم میومد. شاید حیفش کردم! نمیدونم.
*
حقوقم که نمیدنوووو... دهن مارو که سرویس کردنووو... دیشب مامانم میگفت صادق گفته نذارین مرتضی بره اون کارگاه. اینا دروغ میگن، حقوقی که گفتنو نمیدن بهش! بیخیال، من که فقط برا حقوقش نمیرم. دارم فرار میکنم از این زندگی فعلیم. حالا اگه دیدم حقوقشون خیلی بده یه روز میام و دیگه بر نمیگردم! تعهد که ندادم بمونم که. بخوان فیلم در بیارن، منم فیلم در میارم. کار داره؟ خیر... ولی ایشالا که خیره... اینام که میگن نرو همشون حسود پلاستیکین، نمیتونن رشد و ترقی منو ببینن :)
*
برم بخوابم واقعا تا باس نیومده یه چرتی بزنم. اینجوری نمیشه واقعا. ناها... تازه س و ش هم از بقیه حروف نازکتره. اینم باید برم درستش کنم بعداً
لبام قفل شده. از نقاب بدم میاد جدیدا. از ارتباطی که نمیدونی چی به چیه. از نماد خوشم میاد اما از ابهام نه.
فونت ات رو واقعا به سختی میشه پذیرفت:)
بی نهاست بزرگه سایزش.
جمله قشنگی بود. منم دیروز یک جمله قشنگ شنیدم :
...و گفت:
نشان آنکه عمل به غایت رسیده است
آنست که در آن عمل جز عجز و تقصیر نبیند.
میخوام برای همیشه ازت خداحافظی کنم مرد سینویسی. ممنون که حرفامو در سکوت گوش دادی. گفتم دلم نمیخواد خوانده بشم. ولی میخوندیم و سکوت میکردی. در عین اینکه قشنگ هست حرفات اما از بی تفاوتی در تعامل خوشم نمیاد. این جمله ربطی به تو نداره. من در خوندن مطالبت عجز و تقصیر دیدم. پس غایتش رسیده. مواظب گل احساست باش. برات بهترین ها رو میخوام.
مرسی از اینکه این مدت اینجا میومدین و کامنت میذاشتین. واقعا اوایل که شروع کرده بودم به نوشتن پیش خودم میگفتم که برای خودم مینویسم و نگه میدارم برا بعداً و آینده و... ولی خب شما میومدین پیام میذاشتین و منی که بعد یکی دو هفته هر بار که پست میذاشتم، هی هر چند ساعت یه بار میومدم ببینم کامنتی دارم یا نه! کسی خونده یا نه... هیجان داشت برام و ارادمو قویتر میکرد
نمیدونم کجا مبهم بودم یا نقاب داشتم؛ که البته نه نقاب ولی قرارم با خودم اینه که به اعتبار نام و نشانم اینجا ننویسم. فونته در نهایت خیلی هم بدک نشده ولی به درد سایت نمیخوره بنظرم:)