ماموریت، روز نمیدونم چندم
فرمانده؛ سلام چطورری؟؟
چناب امروز متوجه شدم باید برگردم سر پست اصلیم. امروز حتی نمیدونم روز چندم بود که توی ماموریت بودم. درست نیست با شما اینطوری صحبت کنم، ولی فرمانده...واقعا خنده داره. ببین، سه چهار روزه تقریبا اینجام ولی هیچی یادم نیست.
ناراحتی شب اولم یادم نیست. حس کنجکاوی روز اول اینجام یادم نیست. دریافتی دیروزم یادم نیست. هیچی... خر خر شدم
*
این پسره که اینجا گذاشتی رییس یخورده داره میره رو مخ. میدونی رییس، من که اصن وزی باهاش رفتار نکردم که هیچی بفهمه؛ ولی خب میدونی دیگه؛ اونمم نیست. کتف چپم... یادش رفته تا پریروز اونجا بهت گزارش روزانه میداد. نه البته یادش نرفته. پیش من غذا نمیخوره. روز اول خورد، بعد دیگه میره میشینه تو اتاق کنفرانس. ببین میخوام مثبت فکر کنما... شاید میخواد راحت باشم... آره همینه.
ولی امروز که بهش گفتم شما دستور برگشت دادی گفت نه باید بمونی. ما اینجا کسیو نداریم. ببین فری، راس میگه ها. ولی در کل تعیین تکلیف نداریم. شما گفتی بیا، بیام دیگه؟ فری... میخوای برم تو غذاش تف کنم دیگه از این زبون درازیا از خودش در نیاره؟
*
ببین اصن تو هم هر کی هستی برا خودتی فرمانده... من الان یه ساله همش از دست تو خوابم میاد. حالا چه فرقی واس من داره؟ این پالون خر یا اون پالون خر؟ خر خره دیگه! ببین فری من مطمئنم این حتی 101و نخونده. حالا گنده گوزه دیگه... بگذریم.
خلاصه امر امر شوماست. رو ندی به اینا... میگن فرردا میخواد بیاد خودش مرخصی. شاید واسه اینه که نمیذاره من بیام. دسگامون کرده. بجا اینکه بگه سرورم شما ماموریتو با موفقیت به انجام رسوندی، بیا ببرمت مقر اصلی، واسه من ادای مدیرای مدبرو در میاره. ببین کارگرش داره میدوشش. واس من اینجا گوز ممتد طولانی میده.
فری... من فردا هم نیومدم مهم نیست برام. پفیوز... خوابم میاد. خواب! میفهمی؟
*
تمام
فیسسسس فیسسس