کارگاه, شدیدا عجول، وقت خیلی کمه امروز
عجیبه واقعا یه وقتایی آدم اونقدر وقت داره نمیدونه چیکار کنه یه وقتایی هم اونقدر کار داری نمیدونی وقت چطور میگذره
خیلی وقته وبلاگا رو نخوندم. امروز صبح شده بود 17 تا وبلاگ که مثلا میشه حدودی گفت هر کدوم اگه دو تا پست هم تو این مدت گذاشته باشن میشه یچیزی در حدود 40 پست که خب فقط 17 تاشو میتونم بخونم. این رو مخمه!
از اونجایی که وقت ندارم چیزایی که میخوام دربارش بنویسم:
0-دو روز گزارش کار، رسوندن ایراد کارای مهندس حسین بهش و تحویل گرفتن گزارشای جدید ازش، زمانبدنی لامصب صاحب مرده کوفتی اون دوتا پل خراب شده-______-
1- گوشی که خریدم برا مامان، موضوع تازگی داشتن و اینا
2- تئوری نقد ارتباطی :)
3- مدل کاری با فرهاد و خ فرهاد
4- حقوق
5-دعوای علی ها
6- ویندوز لامصب، ویندوز زیبای 11
7- این ارور مرگ داستانش چیه
آها 8- انجمن، مرجان، زهرا، فهیمه، ملیحه، مهدی
همینا فعلاً
پست احتمالا تکمیل بشه. نمیرم پست بعدی همینو تکمیل میکنم
-
تکمله1.
ساعت 5 و ربه. کارامو کردم، همه اون 17 تا پستو خوندم. رفتم یه تست شخصیت دیگه دادم(بنا به دلایلی) و منطقی بود جوابش در نهایت.INFP-A . حالا باید درباره این تحقیق کنم ببینم چجوری میشه ینی. چون نیم ساعت دیگه باید آاده باشم که برگردیم نمیرسم پست بنویسم دیگه. ولی چقدر چیزای قشنگی خوندم امروز... چقدرررر
حالا این پستو یا شب تکمیل میکنم یا فردا.
-
نکمله 2
الان یه روز از اون تاریخ اول گذشت. نمیدونم ادیت کنم تاریخ انتشار بروز میشه یا نه. ولی واقعا به لحاظ حس و حال و احوال دیگه اون دیروزیه نیستم. در نتیجه باید برم یه پست دیگه باز کنم و اون دیروزیا رو اونجا بنویسم.
امروز که اومدم سر کار(4شنبه، پنجم) محمد زودتر رسیده بود. دیگه از اتفاقای توی مملکت صحبت نکردیم. یخورده درباره حقوق و پول ناچیزی که میگیریم حرف زدیم و رفت.
اما واقعا وضعیت خیلی عجیبی شده تو کشور. خیلی. دیروز نصفهی دیگهی متروپل ریخت، تو شاهچراغم یه قتل عامی شد. اولی که نتیجه حماقت و بیکفایتی محضه، هیچی. فقط باید فحش داد و قبطه خورد. امّا برای دومی...
از یه گروه خیلی قدیمی دوستانه سر قضیه مهسا لفت دادم با فحش و توهین. که شما کی شدین و چی شدین که قتل یه آدم اینقدر براتون بی اهمیته که میشینین درباره اینکه کار دشمنه و فتنه است و اینا بحث میکنین. از این صحبتا. دیگه هم برنمیگردم تو اون جمع. ولی خب دیروز...
دیروز بحث فرق داشت؟ نیمدونم. یکی میگه کار خودشونه. یکی میگه تقصیر مردمه(که این باید بخوره تو گوشش انصافاً). در نهایت ما فیلمای چچهلم رو نگاه میکنم و خیل عظیم آدمهای آزاده و متعرضی که شاید فرد به فرد بدونن چی میخوان اما بصورت عمومی سردرگمیم هممون. کاش واقعا یک نفر بود که نمایندهی همه مردم معترض بود و لااقل تحت نظر اون میرفتین جلو. کی چی میخواد؟ یکی تقاص خون بچشو میخواد. یکی میخواد آزاد باشه. یکی دردش اقتصاده. یکی فقط همین که نت داشته باشه براش کافیه. یکی میخواد به ضغلی که ظالمانه ازش اخراجش کردن برگرده. یکی از خود حکومت کینه داره. یکی واقعا میخواد تحت عنوان حاکمیت قبیلهای خودش باشه. خیلی خواسته ها زیاده. هیچ کس به معنای واقعی نمیتونه این مردم خشمگینو رهبری کنه. حالا...
داشتم به این فکر میکردم که منم شدم از اون دسته آدمایی که میگن کار خودشونه. اینقدر سیاست بدون اخلاق و شرافت و انسانیت کثیفه که هیچ چیزی جز با براش مهم نیست. ده ها نفر توی ین مدت توی خیابون کشته شدن، صدها نفر روحشون کشته شد و بهشون تجاوز شد، هزاران هزار نفر عزادار شدن. حالا ده بیست نفر دیگه هم بمیرن. فرقی داره؟ اصلا همه ملت فدای ما و ... لااله الا الله. ناامیدم واقعا و به شدت متعجب. مثل اینکه لب خیابون ایستاده باشی که سوار تاکسی بشی، ولی یه تریلی جلوت چپ کنه، ده تا ماشین بصورت زنجیرهای بزنن بهش. یهو از عقب تریلی صدتا آدم بریزن بیرون و همینجوری خون کف خیابون باشه و اینا. یعنی میخوام بگم من که داشتم ناراحتی و عذاب میکشیدم و غر میزدم و زندگیمو میکردم. چی شد یهو؟ نمیدونم واقعا. پناه امن فقط خودنه بابا و دامن مامان و سای رحمت خدا.
-
دیشبم با فرید رفتیم سینما بالاخره بعد یه مدت زیادی! دو زیست خوب بود، فیلم خوبی بود در کل. راضی بودم :) ولی خب آخرش عجیب بود، خیلی غیر قابل انتظار و بدیع بود تو این ژانر سیاه نمایی که این مدت بوده همیشه...
میخواستیم بریم قبلش یه کوبیده بزنیم و بعد بریم سینما. بعد چون دفعه قبلی طرف نون کم داد بهمون نون لواش خریدیم و رفتیم. بعد رسیدیم دیدیم عه، کبابیه بسته است! حالا سه تا نون لواش تو پلاستیک دست منه، تو خیابون راه افتادیم دنبال یه کبابی. خلاصه رفتیم روبرو سینما نشستیم کباب بخوریم و طرف اینقدر نون آورد که من هر چی سعی کردم نونای کبابیو تموم کنم که لااقل یه لقمه از نونای خودمون بخورم نشد. خلاصه خیلی وضعیت مسخره و سورئالی بود :) هر سه تا نونو برگردوندم خونه. تازه نونا رو فرید خریده بود، اصلا تعارفم نکردم که بگیر ببر. نمیدونم شاید میگفتمم نمیبرد. میگفت بذاریم یه جا یکی برمیداره میخوره دیگه! کی نون برمیداره بخحوره از وسط خیابون...
-
ای خدای بی نصیبان
طاقتم ده... طاقتم ده...