کارگاه، رها رها رها من
خب اول شعر:
مرا هزار امید است و هر هزار تویی!
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بیتو گذشت
چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی
شهاب زودگذر لحظههای بوالهوسی است
ستارهای که بخندد به شام تار تویی
جهانیان همه گر تشنگان خون مناند
چه باک زانهمه دشمن چو دوستدار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندی است
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
تو پیر پرنیان اندیش ابتهاج میگفت سیمین بهبهانی اولش این شعرو نوشته بوده: هزار امید مرا هست و هر هزار تویی. بعد من بهش گفتم بنویس: مرا هزار امید است و هر هزار تویی. خوب کرد. خیلی خوب کرد. اونم خوب کرد که به حرف کرد :)
ولی جالبه. با اینکه ترتیب کلمات به هم میریزه ولی توی هر دوتا افسوس هست و بعد از تصحیح هم هنوز هزاااار رو باید بکشی و بخونی. بسوزی و بخونی... خلاصه...
-
8
از آخر بنویسم بهتره. چون 8 به شعره ربط داره.
این هفته این همه راه کوبیدم رفتم انجمن فقط به یه دلیل؛ که البته اونم نیومده بود:). همین الان بگم دیشب که با فرید رفته بودیم نون بگیریم، مامان اینا اومدن جلو مغازه ما رو دیدن. بعد همینجوری که داشتم با مامان صحبت میکردم یهو دیدم زهرا اومد از ماشین پیاده شد. اصلا یه وضعیت عجیبی بود. هم داشتم با مامان صحبت میکردم. هم حواسم باید به فرید میبود که حساب نکنه، هم یهو این اومد اصن حالم دگرگون شد. یه لحظه کوتاه از مایشین پیاده شد دیدمش، بعد با اینکه عجیب بود ولی چشم تو چشم شدیم. رختم یهو. یه وضی بوود. ولی اینکه اونم داشت منو میدید یعنی منو میشناسه و چون میشناخت داشت نگاه میکرد که این خر اینجاعه که... و خب اینکه منو میشناسه چیز خوبیه:) خاک عالم بر سر من با این تصوراتم واقعا...
آره خلاصه رفتم تو انجمن نشستم. تو راه داشتم به این فکر میکردم که این چه حالیه من دارم. سر جلسه کنکور اینقدر استرس ندارم! ولی قبل انجمن اینجوریم! همش این تو فکرمه که یعنی هست؟ نیست؟ اینجوری میشه که استرس میگیرم... خدا کنه باشه بشینم ببینمش... ولی از اون طرف میگم نه خداکنه نبینمش دیگه از سرم بپره! اینا اصلا همش تاثیرات بیکاریه. مغزم بیکاره میشینه به چیزای بیخود فکر میکنه. خب البته تقصیر منه مگه؟ اینهمه دارم کار میکشم ازش. ولی بدیش اینه که خودبخود خیلی سریع به هر کاری عادت میکنم و برام مثل عادت میشه. واسه همین مثلا یه گزارش پیچیده یا برنامه زمانبندی هم انگار دارم نماز میخونم، طبق عادت انجام میدم و ذهن من میمونه و چیزایی که خودش دوست داره بهشون مشغول باشه. نمیدونم، ولی من مقصر نیستم.
بگذریم، خلاصه رفتم و نیومده بود و اینا. بعد یه اعتماد به نفسی داشتم که همین نفر اول که شروع کرد و شعرش تموم شد نقدو شروع کردم. دوتا ایراد وزنی، یه ایراد دستوری. معمولا اینجوریه که وقتی ایراد میگیرم به کسی، نقدهایی که میشنوم تندتر میشه. نمیدونم چرا.
مرجان گفت نه اینا ایراد وزنی نیست، ولی نمیشه خوب خوندش! چه چرت و پرتی میگفت! وزن و عروض واسه اینه که اون چیزایی که خوب میشه خوند رو پیدا گنه. اصلا وزن یعنی اونی که خوب شنیده میشه. نمیشه که وزنش درست باشه ولی درست خونده نشه که! دیوانه! الکی دفاع میکنن. من به این بشر معمولا ایراد میگیرم، چون میدونم دنبال بهتر شدنه و داره شدیدا تلاش میکنه. و میدونم ناراحت نمیشه وگرنه که...
خلاصه شعرمو که خوندم مهدی گفت از شعرای قبلیت بهتر نبود. بهش گفتم همیشه همینو میگی. این هفته اون شعرمو میبرم که قبلا خوشش اومده بود و تو انجمن اون آقای عوضی خوندم. شاید برا 8 سال پیش اینا باشه. اصلاحش میکنم یه مقدار و میبرم میخونم براش که ببنیه دارم بهتر میشم واقعا. حس میکنم از این شعره یه بتی ساخته تو ذهنش و فک میکنه من الان خیلی گوه خاصی هستم و هی میگه نه، قبلا بهتر بودی:)
فهیمه هم خب ایراد گرفت تازه میگفت ایراد وزنی داری که من گفتم اگه دارم بگو. بعد ایگنور کرد کلا. حالا... ملیحه هم قبلا شعرمو بهش داده بودم با یه بیتش حال نکرد، اینا میگفتن اون خوب نشده. اینجا هی میگفت من قبلا گفته بودم این حذف کنه، حذفش نکرد. من اون یارو تو گالیله شده بود:) و مرجان البته نقدی کرد درباره همون بیت که اصلا کیف کردم. یه چیزی گفت که بهش فکر نکرده بودم و خیلی ذوق کردم که اینجور دقتی به کار برد و ایرادی که گرفت و توضیح داد قشنگ. خیلی سازنده بود واقعا. چقد نوشتم برا 8! گرحرف شدم چقدر
-
7 و 6
آخ این ارور آبیه پدر ما رو در آورده. سیستمم کند شده بود و یکم گیج میزد. بعد وقتی هم که اسلیپ میکردم موقع روشن شدن صفحه آبی میومد و ریست میشد. دیگه گفتم شاید ایراد از ویندوز و درایوری چیزی باشه، ویندوزو عوض کردم و 11 ریختم اصن همینجوری سیستم بالا میاد ذوق میکنم. ولیمتاسفانه ایراد ارور هنوز سرجاشه و دیگه خیلی داره میره رو مخ. نسوزه داستان شه... ای بابا...
-
5
اون روز حجت تو ماشین به علی گفت یواشتر برو و میکشیمون و اینا. خلاصه اینم بهش برخورد و اونم جواب میداد و خلاصه دعوا شد دیگه:) بعد پیاده که شدیم اون علی زنگ زد به حجت که شنبه اومدم میریم به فلانی میگیم که این تند میره و اینا. این الاغم شبش به راننده گفته بود که آره فلانی گفته میریم پیش مدیر داخلی بهش میگیم و اینا. همینقدر خر ینی!
بعد علی اومده میگه این حرکت خیلی کثیفیه، حرفی دارین بیاین به خودم بزنین.
حالا شنبه اون علی اومده هیچی... تا و شنبه هیچی. دو شنبه صبح اومد پیش من که من میبینم این سرسنگین شده با من. ولی من اصلا نگفتم بریم به کس دیگه بگیم. گفتم بریم به علی بگیم یواشتر بره. خلاصه که... از اونجایی که دوتا علی هستن نوشتنش یخورده سخته:) در کل رفتمم به راننده هم گفتم که حاجی این منطظورش این بوده و اون اشتباه کرده و بس کنین دیگه بزرگ شدین و اینا. و از فرداش صبح ها که سوارش میکنه جواب سلامشو میده دیگه. بهتر شدن. ولی جالبته من با 26 سال سن باید برم بین دوتا آدم 50-60 ساله وساطت کنم که بابا بجچه بازی در نیارین، دعوا نکنین، قهر نباشین. عجیبه واقعا. اون قضیه تئوری سن و سال که بود.. همون
اونو کجا نوشتم؟! باشه بعدا یه پست میذارم مینویسمش.
-
4
آره حقوقم که... محمد میگفت فرهاد از دو برابر ما هم بیشتر حقوق میگیره. خانومشم از ما بیشتر میگیره. خب در کل به من چه، ولی خب آدم بهش بر میخوره یدگه. ما که جونمونو از سر راه نیاوردیم. جوونی مام جوونیه دیگه، عمر ما هم عمره دیگه. بخوای حساب کنی به نسبت مسئولیتی که داریم اصلا پولی نمیگیریم ما. من با حداقل حقوق کارگاه خیلی فرقی ندارم الان. خب اینا بده واقعا.
ایشالا زودتر یه کاری پیدا کنم برم راحت شم از این فکر و خیالا
5
مثلا این دو هفته تقریبا کار خاصی هم نکردن این دوتا، من همش مث خر کار میکنم بعد یجوریم حقوق بستن انگار داری بازی میکنی اینجا. بیا عمو جون اینم برا تو... البته که من راضیم برا خودم خب. بسمه کاملاً. ولی دوست ندارم وقتی حقم بیشتره اینجوری حقوق بگیرم...
-
2 که باشه اون پسته رو هر وقت گذاشتم مینویسمش.
1
بالاخره موفق شدم یه کار جدی بکنم. هی من میگم آقا بیا من پول دارم یچی بخریم. نههه، نگه دار. پولت مال خودت. اینبار دیگه مامان گفت گوشیم خراب شده شارژ کم میکنه اینا من بدون اینکه بهشون بگم رفتم یه گوشی گرفتم دیگه خیال خودمو راحت کردم. هرچند همون روز که سفارش دادم فهمید و گفت خیلی اشتباه کردی، ولی در کل راضیم. بعدا ککم کم میگیرم ازشون. ولی گوشی رو الان نیاز داشت که دارش. کار خودمو کردم بالاخره و راضیم.
-
همین دیگه. خوابم گرفت، برم بخوابم