دو ناگهان
حالا میگم: آدم بزدلترین موجودیه که خدا خلق کرده! قبول نداری نداشته باش، قرار نیست چیزی به خوردت بدم! ولی قبول داشتنش شجاعت میخواد! آره!
ما ترسوها هر کدوم یه چیزایی میخوایم و بهش فکر میکنیم، یه چیزایی رو هم نمیخوایم و هیچ جوره تو کتمون نمیره! از اولی که بگذریم، ولی اگه یه چیزی واقعا خواست آدم نباشه، یه عمر که سهله، صدتا عمرم داشته باشه ازش فراریه. مثلا چمیدونم، تصادف کردن با ماشین! هیچ وقت کسی نیست که دلش بخواد یه شرایط اینقدر آشغال و عجیبو تجربه بکنه. صدبارم اگه به دنیا بیایم بازم هیچ کدوممون نمیخوایمش! و خب واقعیت هم اینه که قرار نیست همه تصادف کنن. حالا نمیخواد نخواه! یا پیش میاد یا نه! -زمین و زمان میگن-
ولی مرگ... مرگ چیزیه که هیچ کسی نمیخوادش! ولی پیش میاد... زمین و زمان و عرش و ملکوت و هر چی که هست میگه ببین... بخوای نخوای پیش میاد! بترسی نترسی پیش میاد! فرار بکنی یا وایستی ادای آدم شجاعا رو در بیاری رو سرت آوار میشه! حالا این وسط یه حکمتی خدا توش گذاشته که خیلی دوستش دارم! حکمت ناگهان! دیدی یه وقتایی حس میکنی مثلا توپ داره میاد سمتت یهو کلهت داغ میشه، ضربان قلبت میره بالا، بر میگردی سمت توپ؛ ولی یهو میبینی خیلی ازت فاصله داره و اصن رد میشه میره از پنج متر اون طرف تر! ولی نبضت تا پنج دیقه محکم میزنه! حالا همون توپو تصور کن،یهو میاد میخوره تو صورتت! دردت میاد، ولی نه نبضت محکم میکوبه، نه نفس نفس میوفتی،نه هیچی! میدونی بدن تو هردو دفعه رفتارش یه جوره! ولی خب ما فقط یه بارشو متوجه میشیم! اون دفعهای که توپ میخوره تو صورتمون حالمون خیلی زودتر خوب میشه تا وقتی فقط ازش میترسیم! من اسم اینو میذارم حکمت ناگهان!
آدم گیجترین موجودیه که خدا خلق کرده! اینو دیگه قبول کن!
ما گیجا یه وقتایی الکی میترسیم! الکی فرار میکنیم، حتی یه عمر تمام... ولی یه چیزایی هستن که نباید ازشون ترسید! فرار کرد... مثل مردن! خدا یه حکمت ناگهان توی مردن گذاشته که یه چیزو به ما ثابت کنه! ببین گیج... هر چقدر فرار کنی بازم مردن میاد سراغت! پس انقدر فکر و خیال نکن و بیخیال! واقعا کیه که مرگ لرزه به تنش نندازه!؟ مرگ آخه فقط واسه خود آدم نیست که! واسه دوستات و نزدیکات و دلبندات هم هست! نهایتا زور بزنی مرگ خودتو بپذیری، بقیش خیلی عذابه! ولی خدا ناگهانش کرده! همیشه ناگهانه، بدون استثنا! حالا یکی میدونه عزیزش نهایتا شیش ماه دیگه زندست... ولی ناگهانش میشه اون لحظهای که میره از بوفه بیمارستان براش آبمیوه بخره! یکی فکر میکنه عزیزش تا ابد زندست، ولی ناگهانش میشه یازده صبح همون روزی که شب قبلش با هم دعوا کرده بودن و کلی سر هم داد کشیده بودن و با هزارتا تهدید و حرف الکی خوابیده بودن!
اگه ناگهان نبود... خودت تصور کن دیگه! زندگی همش میشد عذاب! میشد مث پنج دقیقه آخر کلاس! میشد مث وقت اضافه وقتی تیمت عقبه! مهم نیست میخوای تموم شه یا نه، عذابه... عذاب! میشه تا فردا دربارش نوشت! ناگهان مرگو! ولی بگذریم...
یه ناگهان دیگه هم هست، به اسم ناگهان عشق! من دیگه ناگهان دیگهای نمیشناسم! همین دوتان!
عشق و دوست داشتن قطعا ناگهانه! ترسوترین میترسه از عشق! از درد کشیدن تو مسیر عشق و دوست داشتن! تا بتونه ازش فرار میکنه!
به عشق در نگاه اول اعتقاد داری؟ عشق یعنی همون «در نگاه اول»! بقیهش میشه یا کتمان عاشق شدن یا کشف عاشق شدن! نپرس این سوالو! اعتقاد داشته باشی یا نه خود ناگهانش اتفاق افتاده! تموم شده و رفته... حالا تو هی فرار کن ترسو!
این آخرین کشفم بود از عشق! ولی خیلی شبیه مردنه! این یه شباهته فقط!
حالا بازم چیزی فهمیدم میام مینویسم... بازم ادامه داره...